نقد و بررسی کتاب دکتر ژیواگو

2
3418
کتاب دکتر-ژیواگو

کتاب دکتر ژیواگو مانند تمامی آثار منتشر شده پاسترناك كتاب غریبی است . کتاب همانند مطالعه ای گروهی آغاز می شود. حدود سی شخصیت را قبل از آنکه خود دکتر ژیواگو وارد داستان شود معرفی می کند. سپس مقداری شرح وقایع خانوادگی است؛ نیمه دوم کتاب دکتر ژیواگو تاریخچه زندگی و پیوند دو نفر می باشد. واژه ژیواگو به معنی «زنده» است. برخی از خوانندگان کتاب در انتخاب این نام اشاره ای مرموز به رستاخيز و فناناپذیری دیده اند. خصوصیات جسمی دکتر ژیواگو غیر از بینی برجسته اش، توصیف نشده است؛ اما در مورد پیشینه ها و شخصیتش به آن اندازه که رشته حوادث را اعتبار بخشد سخن گفته است.

او فرزند يك كارخانه دار ثروتمند بود که نه تنها از زندگی آسوده طبقه بالا در روسیه تزاری بلکه از انگیزه ها و شاید بیحالی و سستی فکری و هنری اطرافیان نیز بی نصیب نبود. عمویش نیکالای لیبرالی ثروتمند است که با اندیشه های مختلف خود را می فریبد و به امیدهای واهی ناکجا آبادی برای آینده بشریت دل بسته است و به دلایلی خاص خویش، مذهبی جدید را که فاقد خدا اما متضمن پرستش مسیح است پیش بینی می کند: «می توان بی خدا بود. می توان از وجود و عدم خدا و دلایل آن چیزی ندانست و با این حال اعتقاد داشت که انسان نه در طبیعت بلکه در تاریخ زندگی می کند و اینکه تاریخ بدان گونه که ما می شناسیم با مسیح آغاز شد و بشارت مسیح پایه و اساس آن است.» (بدین گونه پاسترناك که سه چهارمش یهودی است به مسیح همچون تنها راه نجات بشریتی که هر دم به توحش می گراید، اعتقاد پیدا کرد.) ژیواگوی جوان این نظر را می پذیرد و در زندگیش تلاش می کند تا  همه را دوست بدارد؛ نه تنها خانواده و دوستانش را بلکه همه را. در شعری که پاسترناك از زبان او می سراید، ژیواگو به شیوه ویتمن (شاعر آمریکایی) جهانی را در آغوش می کشد:

با تمامی مردم همدلم،

انگار که در دلشان بوده ام،

تمامی گمنامان بخشی از منند

در خود گرفته اند مرا و قلب مرا

کودکان و درختها و خانه نشینان،

و تنها پیروزی من همین است.

وی به ویژه همسرش آنتونیا را دوست می دارد اما هنگامی که در جنگ جهانی اول در مقام پزشك راهی جبهه می شود و خصلت پرهیزکارانه او راه را بر عطش مردانه اش نسبت به لطافت و گرمای زن می بندد، نمی تواند از تعقیب لارا (لاریسا) گویشار دلربا و فداکارترین پرستار بیمارستان نظامی، با چشمانی حسرت زده خودداری کند. وکیل برجسته ای به نام ویکتورکوماروفسکی قبلا این زن را که تبار مختلط روسی- فرانسوی دارد، فریب داده است. لارا درصدد کشتن او برمی آید اما گلوله اش مرد دیگری را زخمی می کند: اکنون وی تلاش دارد تا با خدمت به بیماران، خود را تسلی دهد. شوهر او پاول (پاشا) آنتیپوف  طبق گزارش رسمی در عملیات جنگی مفقود شده است. این زن همانند ژیواگو فرهنگ طبقه متوسط را به ارث برده و با ادبیات و موسیقی و هنر هر دو کشور ذوق خود را پالوده است. هنگامی که ارتش روسیه براثر شکست و انقلاب از هم می پاشد لارا نیز ناپدید می شود اما دکتر ژیواگو نمی تواند فراموشش کند.

پاسترناك بر این شاهکارش تعدادی شعر می افزاید، شعرهایی که به دکتر ژیواگو نسبت می دهد اما بی شبهه اشتیاق نهایی خود را برای ایمانی که بتواند بر رنج و مرگ غلبه کند، در آنها باز می تابد. این شعرها آخرین اشعار و آخرین وصیتنامه اوست. می گوید:

این اشعار را که طی سالهای مختلف سروده ام و در این کتاب آمده است، در واقع پیش درآمد نوشتن این رمان بود. طرح رمان به كمك اشعاری که همراه آن آمده است ریخته شد. اگرچه این اشعار ارتباط چندانی به گذر ژیواگو از عشق به طبیعت و حیات گرایی و به مسیح ندارد.

از بیست و چهار قطعه شعری که در این کتاب آمده است هفت قطعه، به ستایش عشق که گهگاه کاملا جسمانی است، می پردازد.

به سهم خویش، در سراسر زندگی

همچون برده ای سرسپرده به پا ایستاده ام

با ترس و احترام ، در برابر افسون دستهای زنان و گرده و شانه ها و گلوی مرمرگونشان

در شعر دیگری جوینده این زیباییها می شود اگرچه بی اعتنایی به ندای انقلاب با این سخن بیرحمانه باشد که : «هر آن کس که نگاهی شهوانی بر زنی بیندازد در ذهن خود با او مرتکب زنا شده است.». او خود را مانند فاسق لیدی چترلی ( رمانی از دی. اچ. لارنس) تصویر می کند:

باتو در اینجا  و در این کلبه جنگلی

اکنون تنهاییم

تا که به دیوارهای کنده ای،  غمگنانه نظر بردوزیم

بر سر آن نبودیم که به سنگرهای خیابانی یورش بریم

پیداست که به جانب نیستی روانیم

جامه مان را بسان همین بیشه ها و همین برگ درختان می باید به دور افکنیم

هرگاه که به آغوشم می افتی

در جامه خواب و شرابه های ابریشمین،

تو به راه نیستی موهبتی هستی.

حساسیت او نسبت به زنان شاید ستایش او را از طبیعت تشدید کرده باشد. مانند بسیاری دیگر از شاعران فکر می کرد که بین اشکال و اصوات کشتزارهای درختان، جنگلها، آسمان سیمگون و تب و تاب خودش در میان عشق و هراس نوعی همدلی و همنوایی متقابلی هست، گویی طبیعت هم احساس دارد. احساسهایی گونه گون و همانند انسان که با شادی، اندوه ، بالیدن و مرگ آشناست.

ژیواگو و لارا هرگز هرگز حتی در سرشارترین و بی پرواترین شادیهاشان، از شادی اثیری گسترده در کل جهان هستی غافل نبودند و احساس می کردند که خود جزئی از آن کل و عنصری از زیبایی کائنات هستند. این وحدت یا کل برای آنها در حکم هوا برای ادامه زندگی بود.

آنها نمی توانستند طبیعت را به صورتی مکانیکی و توأم با جبر، فيزيك و شیمی بینگارند. طبیعت ارگانیسمی زنده است که از اراده و شاید هم از هدف و هوش برخوردار است. ژیواگو می گوید که زندگی «هرگز امری مادی یا چیزی نیست که بشود آن را در قالب ریخت» زندگی عبارت است از اصل تجدید خویشتن؛ زندگی پیوسته خود را تجدید می کند و از نو می سازد و تغییر می دهد و دگرگون می کند. پاسترناك به استفن اسپندر گفت که به اعتقاد او «واقعیت، خود آزاد است و از شكلها و صورتهای مختلف و بیشمار، خود را انتخاب می کند و می سازد.»

دکتر ژیواگو در شوروی

کتاب دکتر ژیواگو حیرت انگیز و با این همه طبیعی است: رمانی ایده آلیستی است در بحبوحه غوغای «رئالیسم سوسیالیستی» که در خدمت سیاست قرار داشت و واکنشی قابل انتظار در مقابل اصولی بود که جای بسیار کمی برای شعر، احساسات، ظرافت طبع، تخیل و رؤیای روحی کناره جو و متأمل باقی می گذاشت. این کتاب برایمان جالب است چرا که درباره مرد و زن و درباره زندگی و مرگ است و نه دربارۀ ملتی یا سیاستی. ژیواگو به وضوح خود نویسنده است که از خشونت و آشوب زمانه می گریزد؛ خود پاسترناك هم به اورال رفت و عاشق زنی غیر از همسر خود شد. به زعم ناشران شوروی و منتقدان قشری، پرداختن شاعر به خویشتن و به احساسات و عشق های خویش، خیانتی به انقلاب بود.

کتاب دکتر-ژیواگوآنها برای طرد کتاب دلایل بسیاری داشتند. بحث می کردند که انقلاب تا زمانی که چندین کشور ارتشهای خود را به جنگ آن نفرستاده بودند، مسالمت آمیز بود. از هم پاشیدگی اقتصاد، اعدامهای سریع، بیرحمی و رنج که ژیواگو و لارا را آن همه پریشان کرده بود ناشی از جنگ داخلی بود و نه انقلاب. و این گمان کودکانه است که خودکامگی تزاری و مدافعان آن را بدون تحمل سختیها و فقر و مرگ می توان سرنگون کرد. رهبران شوروی و سخنگویان ادیب آن را می توان به سبب یافتن پایگاهی استوار و قهرمانانه -اگرچه خونین- در پیروزی انقلاب عفو کرد. آنها تازه پیروزی تاریخی ارتش شوروی را در سالهای مشقت بار ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ بر ارتش آلمان که شکست ناپذیر می نمود، دیده بودند. به زعم دشمنان پاسترناك، اشتباه دانستن انقلاب به سبب اینکه يك شاعر و معشوقه اش که از فرهنگ و تحصیلات والایی برخوردار بودند، مانند سربازان و مردم معمولی رنج کشیده اند، سخن پوچی بود. صدمات و رنجهای ژیواگو، آنتونيا و لارا در مقایسه با مرارت هایی که میلیونها نفر در محاصره چند ساله لنینگراد تحمل کرده بودند یا سربازان و شهروندانی که زندگیشان را در راه بیرون راندن ارتش هیتلر قدم به قدم از استالینگراد تا برلن فدا کرده بودند، چه اهمیتی داشت؟

چند تن از میهن پرستان خشمگین از جمله شولوخوف، پاسترناك را «مردی که روحش از کشورش به سوی غرب گریخته است» لقب دادند. رهبران شوروی نیز هنگامی که دیدند اندیشه سازان غرب کتاب دکتر ژیواگو را همچون بخشی از جنگ سرد به کار گرفته اند و آن را گواه این گرفتند که بهترین نویسندگان روسیه انقلاب را نفی می کنند، بسیار خشمگین شدند.

پاسترناك اعتقاد داشت که انقلاب را واقعا نفی نکرده است. او ضرورت آن را بیان کرده بود. او فقط عليه لجام گسیختگی پست ترین غرایز پست ترین آدمها طغیان کرده بود. به زعم او این انقلاب تنها پیروزی قهرمانانه بر امثال ورانگل، دنیکین ، کولچاك و سرکوب شدید توطئه های داخلی ای که از خارج تغذیه می شدند، نبود بلکه به معنی حکومت وحشت دوران استالین و «تصفیه» پشت «تصفیه» همان کسانی بود که انقلاب را سازمان داده بودند. محکوم کردن زنان و مردان بیشمار به کار اجباری در اردوگاههای متمرکز، «دمکراسی حیله گرانه» انتخابات تک حزبی، کنترل ادبیات و مطبوعات از سوی حکومت و خودکشی افراد پرشور و وفادار اما از توهم به درآمده نیز بود.

در سال ۱۹۵۶ چنین می نمود که زمان سخن گفتن، زمان فراخواندن ملت به بازگشت از استالین و رو کردن به تمدن فرا رسیده است. شاید از جمله خدمات بسیاری که خروشچف به روسیه کرد این بود که جلو صدمه جسمی به نویسنده کتاب دکتر ژیواگو را گرفت. چاپ کتاب ممنوع شد اما کسی مزاحم پاسترناك نشد. در همان ویلایی که اتحادیه نویسندگان شوروی برایش اجاره کرده بود به زندگی ادامه داد و نامه هایی که برایش فرستاده می شد از جمله نامه های ستایشگران خارجی، بدون هیچ گونه دخالت آشکار به دستش می رسد اگرچه بابت چاپ کتابش در غرب، حق التألیفی برایش نفرستادند. به تدریج خشم و غضب ها فرو نشست و پاسترناك که بزرگترین شاعر روسیه بود به کار دولتی در مسکو فرا خوانده شد.

کتاب دکتر-ژیواگواما در ۲۳ اکتبر ۱۹۵۸ هنگامی که آکادمی سوئد جایزه ادبی نوبل را به پاسترناك اهدا کرد و از او خواست که در تاریخ ۱۰ دسامبر برای دریافت جایزه به استکهلم برود، مشکلات دوباره آغاز شد. پاسترناك تلگرافی به سوئد مخابره کرد: «بی نهایت سپاسگزار، متأثر و مغرور، شگفت زده و سردرگم» رقیبان و دشمنان با خشم به او پریدند. آنها امیدوار بودند که شولوخوف برای کتاب «دن آرام» که چشم انداز و روح روسیه جدید را بیان می کرد این جایزه را دریافت کند. اینکه کتابی چنین، فاقد حس همدردی همچون دکتر ژیواگو به جای دن آرام جایزه را ببرد در نظر آنها هم اهانت بود و هم حق کشی. مطبوعات شوروی پاسترناك را «مایه ننگ»، «خوك» و «سگ وفادار بورژوازی» لقب دادند. دبیر «کمسومول» از او خواست که قبل از آنکه «خلق» خشمگین علیه او اقدامی بکند، از روسیه خارج شود. در ۲۸ اکتبر اتحادیه نویسندگان شوروی پاسترناك را از ریاست آن برکنار کرد. رئیس جدید به آکادمی سوئد پیشنهاد کرد تنها در صورتی به پاسترناك اجازه داده خواهد شد جایزه را دریافت کند که جایزه به پاسترناك و شولوخوف مشتركا داده شود.

بهترین ترجمه کتاب دکتر ژیواگو

کتاب دکتر ژیواگو قبل از انقلاب و در دهه چهل دوبار ترجمه شد. علی اصغر خبره زاده متن کتاب را از روی ترجمه فرانسوی آن به فارسی برگرداند و انتشارات سکه آن را به چاپ رساند. این ترجمه در حال حاضر توسط انتشارات نگاه تجدید چاپ می شود و پس از گذشت حدود ۶۰ سال از ترجمه اولیه هنوز معروفترین ترجمه کتاب به شمار می رود. ترجمه بعدی را احمد محیط توسط انتشارات دریا به چاپ رساند که ترجمه قابل دفاعی نیست. دو ترجمه هم بعد از انقلاب توسط اسماعیل قهرمانی پور و سوسن اردکانی انجام شده که آنچنان جایی برای بحث ندارند.

در مورد ترجمه علی اصغر خبره زاده باید بگوییم که متاسفانه نثر ثقیل خبره زاده نتوانسته شاعرانگی کتاب دکتر ژیواگو را به فارسی منتقل کند و به مانند سایر ترجمه های خبره زاده با متنی سنگین و بعضاً واژگانی مستعمل روبرو هستیم. در نتیجه باید بگوییم که دکتر ژیواگو هنوز آنچنان که باید و شاید در زبان فارسی شناخته شده نیست و عمده شناخت فارسی زبانان نه از کتاب دکتر ژیواگو بلکه از فیلمی به همین نام است که از روی کتاب دکتر ژیواگو ساخته شده است.

منبع: تفسیرهای زندگی / ویل و آریل دورانت / ترجمه ابراهیم مشعری / انتشارات نیلوفر

2 دیدگاه‌ها

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید