سرنوشت یک انسان نوشته میخائیل شولوخوف

0
427
سرنوشت یک انسان نوشته میخائیل شولوخوف

اولین بهار بعد از پایان جنگ جهانی دوم است. آندری سوکولوف در کنار رودخانه ای با فردی که لباس نظامی بر تن دارد اتفاقی برخورد می‌کند. داستان زندگی و سرنوشت خود که در طی دو جنگ جهانی بصورت دردآلودی شکل گرفته و منجر به از دست دادن خانواده و اسارت و شکنجه‌اش توسط نازی‌ها شده را روایت می‌کند.

سرنوشت یک انسان داستانی است با ساختار هنری پیچیده و متفاوت. معنای عمیق جزئیات اثر، نمادها، شاخه شاخه بودن خط سیر ماجرا و در عین حال دقیق و منسجم بودن آن، ترکیب‌بندی زمانی و مکانی اثر، از جمله عواملی هستند که خواننده را به شگفت می آورند و این امکان را به نویسنده می دهند تا در کتابی نسبتا کم حجم رخدادهایی عظیم را به نمایش درآورد.

در این‌جا راوی داستان که ماجرا از زبان او نقل می شود، نقش مهمی بر عهده دارد، پشت سیمای راوی به روشنی می توان سیمای خود نویسنده را دید. علاوه بر آن، این راوی از یک سو قهرمانی است کاملا خاص و منحصر به فرد، و از سوی دیگر سیمایی کلی دارد و او را می توان نماینده‌ی بهترین خصوصیات مثبت کل مردم دانست.

میخائیل شولوخوف در وهله‌ی نخست به عنوان نویسنده‌ای مردم‌مدار وارد تاریخ ادبیات جهان شد. او در مقالات و سخنرانی‌های خود بارها تکرار کرد دلم می خواهد کتاب‌هایم در بهتر شدن مردم مؤثر باشند، در بهبود روح آن‌ها، و بتوانند عشق به دیگر انسان‌ها را در آنها برانگیزند و این مهم ترین هدف است.

ولی از میان سایر نوشته‌های او در آن سال‌ها داستان سرنوشت یک انسان (۱۹۵۷) به حق وارد گنجینه‌ی ادبیات روس و جهان شد. سرنوشت آندرِی ساکالوف قهرمان اصلی اثر، را می توان به ماجرای زندگی همه‌ی کسانی تعمیم داد که فقط برای یک چیز پا به این جهان می گذارند. برای خود زندگی و عشق ورزیدن به انسان‌های دیگر، ولی از سوی دیگر می توان اثر را ماجرای کاملا فردی زندگی یک انسان مشخص در دوره‌ی زمانی مشخص و در سرزمینی مشخص دانست.

آندری ساکالوف در زندگی مسیر سختی پیمود: جنگ و محرومیت، گرسنگی و سرما، مخاطرات مرگبار، مرگ خانواده و نزدیکان. به نظر می رسید همه چیزش را از دست داده است: خانواده‌اش از بین رفته، خانه‌اش ویران شده معنای زندگی از دست رفته است، ولی زندگی برای کسانی که روحشان تباه نشده باشد، ادامه پیدا می کند، زیرا آن‌ها می توانند عشق بورزند و مهربان باشند می توانند کاری برای دیگران انجام دهند، قلب خود را به روی دیگران بگشایند و دوست و نزدیک‌شان باشند. ساکالوف پس از برخورد با پسرک ژنده پوشی به نام وانیا و آگاهی از این که همه ی بستگان او کشته شده‌اند، تصمیم می گیرد: «ما نباید جدا از هم نیست و نابود شویم! او را مثل پسرم پیش خودم نگه می دارم!»

سرنوشت یک انسان نوشته میخائیل شولوخوف

برشی از کتاب

«واقعا که بشر سرنوشت عجیبی دارد. مضحک این‌جاست که در آن لحظه کوچک‌ترین اثری از ترس در من وجود نداشت. به وی نگاه می‌کردم و در فکر لحظه ای که او مرا می‌کشت بودم. می‌خواستم بدانم که گلوله را به کدام نقطه از بدنم می‌زند؟ در قلبم یا در مغزم؟ مثل این که فرقی داشت بدانم گلوله لعنتی به کجای بدنم می‌خورد!»

منابع:

  1. تاریخ ادبیات قرن بیستم روسیه/ مجموعه نویسندگان/ ترجمه آبتین گلکار/ نشر چشمه
  2. وبسایت انتشارات نگاه

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید