معرفی، نقد و خلاصه کتاب بودنبروک ها؛ زوال یک خاندان

0
2291

بنگاه انتشاراتی فیشر در برلن که تقریبا تمام آثار توماس مان را به رغم مشکلاتی که داشت منتشر کرد، به طولانی بودن رمان بودنبروک ها؛ زوال یک خاندان (۷۴۳ صفحه در ترجمه انگلیسی) اعتراض داشت، اما سرانجام آن را به چاپ رساند (۱۹۰۰). این اثر در مدت پنجاه سال، هزار بار تجدید چاپ شد و تا امروز موفقترین کتاب توماس مان بوده است. آلمانیهای باسواد از یافتن هنرمندی ماهر و کار کشته که در بیست و شش سالگی با نویسندگان بزرگ انگلیس -مانند دیکنز، تکری و ترولوپ- قابل قیاس بود و در روزگار خویش تاریخ خانواده ای را طی چند نسل تصویر کرده بودند، به وجد آمدند ولی توماس مان بیشتر از فرانسویها الهام گرفته بود، نه از انگلیسیها و از سلسله داستانهای روگن-ماکار اثر زولا و رنه موپرن اثر برادران گنکور. این نویسندگان هم داستان ظهور و سقوط يك خانواده را ارائه کرده بودند. (بعدها گالزورثی از مضمون مشابهی در سری رمان های افسانه فورسایت «۱۹۲۲» استفاده کرد.)

خلاصه کتاب بودنبروک ها؛ زوال یک خاندان

تذکر: با مطالعه بخشش خلاصه کتاب، کاملاً در جریان اتفاقات داستان قرار خواهید گرفت و موضوع و سرانجام داستان برایتان عیان خواهد شد. پس قبل از مطالعه کتاب این بخش را نخوانید.

محل وقوع داستان بودنبروک ها؛ زوال یک خاندان که نامش برده نمی شود، لوبك است. زمان وقوع داستان سالهای ۱۸۳۵ تا ۱۸۷۵ و شخصیتهای اصلی داستان به خانواده های کهنسال بازرگانانی تعلق دارد که از ثروت گردآوری شده شان و نیز از داشتن پیشینیان بازرگان دولتمدار خود، بر خویش می بالند. موضوع داستان رشد و زوال یکی از این خانواده هاست. داستان با ضیافت شامی در خانه بودنبروك ها، به مناسبت خریدن «زیباترین خانه شهر» از خانواده راتن کامپ -که قبلا بسیار دولتمند بوده اند و این خانه مجلل را نیز خود بنا کرده اند، اما اکنون به علت تنگدستی ، ناچار به فروش آن شده اند- آغاز می شود. تا چهار نسل بعدی هنگامی که خانواده بودنبروك ها با ورشکستگی مواجه می شود و خانه را به رقیب تازه به دوران رسیده دیگری یعنی خانواده هاگن اشتروم می فروشد، پایان می یابد. در جریان رشد و سقوط خانواده بودنبروك، با کينه و حسادت خویشاوندان و رقیبانشان آشنا می شویم و حمایت متقابل افراد خانواده را نیز که تا دم مرگ، خود را یکپارچه نگه می دارند، احساس می کنیم . يوهان بودنبروك دوم که کنسول است به دختر نافرمان خویش می نویسد: «فرزندم، ما برای شادیهای حقیر شخصی خود به دنیا نیامده ایم. ما موجوداتی آزاد و جدا و مستقل نیستیم بلکه مانند دانه های زنجیر به هم پیوسته ایم.»

بنیانگذار بنگاه تجارتي آنها يوهان بودنبروك اول است: مردی نیرومند و مهربان و جاه طلب که خود را وقف کسب و کار خویش کرده است اما در معاملات خود، به برخی محدودیتهای اخلاقی پایبند می باشد. وی به جانشین خود نصیحت می کند: «پسرم ، با شور و شوق به کار روزانه ات بپرداز ولی کاری نکن که شبها خواب از چشمانت برباید.» يوهان دوم نه تنها به قواعد اخلاقی بلکه به تمامي الهيات و اخلاق پروتستان گردن می نهد.

توماس مان (بیست سال پیش از ماکس وبر) ارتباط ساده بین موفقیت اقتصادی يك بنگاه تجاری و صنعتی را با خیر و برکت پروتستانی کار، صرفه جویی و ثروت پیش بینی می کند.

فرزندان يوهان دوم بار داستان را به دوش می کشند: کریستیان بودنبروك قواعد بورژوایی -اشرافی انضباط، وظیفه، سنت و همبستگی خانوادگی- را نمی پذیرد. او می گوید: «در نهایت، هر آدم کاسبی رذل است.» به ادبیات و خوشگذرانی و زن رو می کند. بیمار می شود و با فساد «جسمی اخلاقی» و تمایلاتش، آینده خاندان بودنبروك ها را به آلودگی تهدید می کند. خواهر زیبایش تونی (آنتونيا) که جوانیِ سرشار از شادی و سرور خود را می گذراند، به گونه ای رمانتيك به يك كارگر روستایی دل می بازد. اما پدرش ناگهان سد راهش می شود و می خواهد که به خاطر مصالح تجاری با آقای گرومليش -تاجر هامبورگی- ازدواج کند. تونی سرباز می زند، اشک می ریزد، داد و فریاد راه می اندازد ولی سرانجام تسلیم می شود و ازدواج می کند. سپس چون زنی از یاد رفته در تجملات غرق می گردد و هنگامی که شوهرش ورشکست می شود از او طلاق می گیرد و با آقای پرمانه در، اهل مونیخ ازدواج می کند. او را مردی می یابد که به راحت طلبی و آبجویش بیش از آن عشق می ورزد که بتواند نیازهای جنسی و خواسته های او را برآورد. پس ترکش می کند و اگرچه کمی هم متنبه می شود ولی به بلوغ عقلی نرسیده به خانه پدری باز می گردد.

تونی به استثنای برادرش توماس که جای یوهان دوم را می گیرد و رئیس خانواده و تجارتخانه می شود، دوست داشتنی ترین و جالبترین تصویر کتاب است. چنین می نماید که توماس همه شور و شوق و فوت و فنهای تجاری و نیز تمام استحکام شخصیت و روح اجتماعی اجدادش را به ارث برده است. از مقام کنسولی به سناتوری ارتقا می یابد و بر شورای شهرداری ریاست می کند. در سال ۱۸۴۸ آشوبهای انقلابی آن سال را در منطقه خود با صدور فرمانی خاموش می کند. او با دست و دلبازی به امور عام المنفعه کمک مالی می کند و به کس و کار نیازمند خویش یاری می رساند. بادختری به نام گردا که عاشق موسیقی و اهل آمستردام است، ازدواج می کند. زنش برای او پسری به دنیا می آورد، به نام هانو. توماس امیدوار است پسرك را به نحوی بار بیاورد که هنگام کهولت جای او را در تجارت و سیاست پر کند، اما چند اشتباه می کند: عاشق دختر گلفروشی می شود، کتابهای فلسفی می خواند و خانه مجلل اجدادی را هم می فروشد تا خانه جدید و پرهزینه ای بسازد که فاقد جنبه های سنتی است. افراد خانواده اش که ریشه هایشان قطع شده است، در خانه های مختلف و با ذهنیتهای گوناگون پراکنده شده اند. خود توماس زیر بار فشارهای ناشی از مشکلات خانوادگی، زیانهای تجاری و رقیبان بی چشم و رو از پا در می آید. «برای نخستین بار با گوشت و پوست خود بیرحمی و درنده خویی کار تجارت را تجربه کرده بود و دیده بود که چگونه همه احساسات خوب، اصیل و پاك در برابر انگیزه جدید عریان و مسلط حفظ موقعیت و پایگاه خود، رنگ می بازد و محو می شود .»

بودنبروک ها؛ زوال یک خاندان
نقاشی از ادوارد مونش که بر روی جلد کتاب بودنبروک ها چاپ پنگوئن از آن استفاده شده است.

خودش اجازه می دهد که خواهرش تونی ، او را به معامله ای مشکوك بکشاند. پس از آنکه شکست می خورد و رقبایش در ثروت و قدرت، جای او را می گیرند به دامان سخنان شوپنهاور در مورد خجستگی مرگ همچون رهایی از چنگال هوس و رهایی از اگاهی پناه می جوید. پسرش را می بیند که مجذوب موسیقی و شعر شده است و هیچ گونه علاقه ای به تجارت، اصل و نسب و پول ندارد. در حالی که میل به زندگی را از دست داده است، دندانپزشکی ناشی با عمل جراحی دردآوری سرانجام ضربان قلبش را خاموش می کند و او را در رسیدن به آرامش، یاری می رساند.

کتاب هرچه به پایان نزدیك می شود سایه ای از زوال افراد، خانواده و زندگی شهری آن را تیره تر می کند. هانو که پشت پیانو نشسته و به فکر فرو رفته است، اعتراف می کند که نه توانایی پذیرش مسئولیت تجارتخانه را دارد و نه علاقه ای به این کار. می گوید: «من نمی توانم هیچ آرزویی داشته باشم.» و مانند پدرش به مرگ آغوش می گشاید. او نه تنها به سبب تب تيفوئيد، بلکه به علت بی میلی به زندگی، سر تسلیم فرود می آورد. تنها مرد بازمانده خانواده ، کریستیان مبتلا به جنون و در تیمارستانی دور افتاده در حال مرگ است. می ماند چند زن پیر و وامانده. هاگن اشتروم سنگدل و نیرنگ باز عمارت جدید بودنبروك ها را می خرد، به آن نقل مکان می کند و ریاست شورای شهر را به عهده می گیرد. افراد می آیند و می روند، نامها تغییر می کند و حوادث مانند گذشته پیش می رود.

نقدی بر برودنبروک ها؛ زوال یک خاندان

يك وظيفه رمان این است که مطلب را چنان باز گوید که از قدرتی مؤثر و ماندگار برخوردار باشد، و این در حالی است که اگر همان مطلب را به زبان معمولی و به صورت خشك و مجرد بیان کند، هیچ تأثیری نه در اذهان می گذارد نه در اشخاص و نه در تاریخ. رمان «بودنبروك ها؛ زوال یک خاندان» این وظیفه را انجام می دهد.

بودنبروک ها؛ زوال یک خانداناما نویسنده ای به این جوانی چگونه می توانست گذر زمان و توالی نسلها و تغییرات بیرونی پدیده ها را بر بستر ثابتشان چنین درک کرده باشد؟ علت چنین درکی تا حدی در تجربه ای نهفته بود که توماس مان در زندگی خانوادگی و زندگی شخصی از سر گذرانده بود. در واقع توماس بودنبروك پدرش بود و گردا مادرش. هانو خود توماس مان بود. این کتاب ماجرای پدری بود چنان غرقه در کسب و کار خویش که نمی توانست شیفتگی پسرش را به هنر تحمل آورد اگرچه موفقیت کتاب می بایست بدبینی نویسنده را تعدیل کرده باشد. می گوید: «پول مثل سیل جاری شد.» اکنون می توانست آپارتمان مجردی را به سبکی ، مناسب شأن و منزلت کسی که تبار اشرافی خود را فراموش نمی کند بیاراید. مدتی را با نویسندگان، هنرمندان و موسیقیدانانی که در استودیوها و کافه های امن و بی سر و صدای مرکز باواریا ولو بودند، گذراند. اما خود را از سلك آنها نمی دانست و از خود می پرسید که آیا این بینوایان مغرور انگلهای تمدن در حال فساد غرب نیستند؟ مطمئن نبود که خودش هم جزئی از این انحطاط عام نباشد. در دسامبر سال ۱۹۰۰ به هاینریش (برادرش) نوشت:

هنوز در من چیزی بر جای مانده که طنز محض نیست، چیزی است ساده و بی پرده، گرم و خوش. ادبیات نفرین شده(نیچه و شوپنهاور) همه چیز را در من به تباهی نکشانده و تحلیل نبرده و ضایع نکرده است. ادبیات مرگ است و من هرگز نخواهم فهمید که آدمی چگونه می تواند برده ادبیات شود بی آنکه از آن بیزار نشود.

درباره ترجمه بودنبروک ها؛ زوال یک خاندان

رمان بودنبروک ها؛ زوال یک خاندان برای اولین بار در سال ۱۳۸۳ توسط علی اصغر حداد و انتشارات ماهی ترجمه و روانه بازار شد. علی اصغر حداد را می توان یکی از برجسته ترین مترجمین زبان آلمانی دانست که تاکنون کتابهای مهمی را از زبان آلمانی ترجمه کرده است.

در سال ۱۳۸۵ نیز یک ترجمه دیگر وارد بازار شد. مینا سرابی و انتشارات دنیای نو کتاب بودنبروک ها را وارد بازار کتاب کردند. این ترجمه از متن انگلیسی کتاب انجام شده.

با توجه به توضیحات بالا بدیهی است پیشنهاد حتمی ما مطالعه ترجمه علی اصغر حداد با عنوان «بودنبروکها؛ زوال یک خاندان» است.

 

منبع: تفسیرهای زندگی / ویل و آریل دورانت / ترجمه ابراهیم مشعری / انتشارات نیلوفر

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید