معرفی و بررسی کتاب میدل مارچ نوشته جورج الیوت

0
2367
میدل مارچ الیوت

میدل مارچ (۱۸۷۱ – ۱۸۷۲) امروزه اوج شکوفایی نبوغ جورج اليوت و به علاوه یکی از بهترین رمان هایی که به زبان انگلیسی نوشته شده، محسوب می شود. عنوان فرعی آن «مطالعه زندگی در ولایت» است. محل وقوع داستان شهرستانی در میدلندز و خانه های بزرگ اطراف شهر است. درون مایه آن، آنطور که جرالد بورلت در کتاب جورج الیوت: زندگی و کتاب هایش (۱۹۴۸) می گوید: «گوناگونی رفتارهای مردم در ولایت و اهمیت زندگی معمولی» است.

میدل مارچ رشته های متفاوت این داستان با نخ هایی باریک و گاه تصادفی که زندگی انسان ها را به هم پیوند می دهد، مرتبط می شوند. همچون اکثر رمان های بزرگ، میدل مارچ جورج الیوت بیش از یک داستان دارد. داستان «داروتیا بروک»، داستان دختری است پرشور که زندگی کسالت بار خانه روستایی که در آن بزرگ شده او را راضی نمی کند. او هم مثل مگی تالیور (شخصیت داستان آسیاب رودخانه فلاس) و همچون ماریان اوانز جوان (نام اصلی جورج الیوت)، از توان خود برای پیشرفت آگاه است و شور و طراوتی دارد که او را از خواهرش «سليا» متمایز می کند. دختر جوان معمولی که تا حدی از برتری داروتيا می ترسد و تا حدی به «افکار دو دو» می خندد. روشن است که سلیا، با شخصیتی سبک تر و زودرس تر، باید با سِر «جیمز چتام» که شخصیتی ساده، معمولی، و قابل فهم دارد، ازدواج کند، حال آنکه داروتیا با دانشمندی مسن به نام «کاساوبن» پیوند زناشویی می بندد. داروتیا در این خیال است که زندگی خود را وقف کمک به او و کارش کند، کاری ظاهراً بزرگ که داروتیا بعداً می فهمد چیزی نیست مگر دل خوش کنکی که او را از زندگی دور می کند، ملغمه ای کسالت بار از افکار افراد دیگر که برای تألیف کتابی که هرگز نوشته نخواهد شد گردآوری شده اند، و تازه اگر چنین کتابی تألیف هم بشود، ارزشی نخواهد داشت. از دلسردی داروتیا در مورد کار کاساوبن که بگذریم، او سرخوردگی طبیعی زن جوان و شادابی را دارد که با مردی ازدواج می کند که نابهنگام پیر شده و احساسش مدتها قبل خشک شده است. گرچه احساس حسادت آنقدر در او هست که حتی قبل از آنکه داروتیا خود بداند، عشقی را که میان داروتیا و پسرخاله هنرمندش، «ويل لدیسلاو» به وجود می آید، ببیند.

لديسلاو یکی از حلقه های ارتباطی با داستان «لیدگیت» است، دکتر جوانی لبریز از ایمان به خود و کار علمی و عملی که به میدل مارچ آمده است. این دکتر هم در ردیف داروتیا قرار می گیرد، چون او هم با کسی ازدواج می کند که نقطه تقابل آرمانهای اوست. «رزاموند وینسی»، دختر خانواده ای مرفه اما نه متظاهر، اینگونه آموخته که ساده نباشد و متشخص باشد. او که کاملاً خودمحور است، به لیدگیت به چشم انسان نگاه نمی کند، او را فرصتی می داند برای گریختن از دنیای کسبه که در آن به دنیا آمده، به شهری بزرگتر و سطح بالاتر. ارزشهایی که برای رزاموند مهم هستنند، برای لیدگیت قابل درک نیستند و همینطور ارزشهای لیدگیت برای رزاموند، ولی عناد کورکورانه رزاموند غالب می شود، و اهداف و آرزوهای لیدگیت مقهور وام های سنگینی می شود که وی برای ارضای عقاید همسرش در مورد خوشبختی گرفته است. مردم اعتماد خود را از او سلب می کنند، بدنام می شود و هرگز از این بدنامی خلاص نمی گردد، مگر در چشم چند تنی از دوستان صمیمی اش. میدل مارچ را ترک می کند، تا زندگی تازه ای را آغاز کند، زندگی موفقی را، چرا که مرد توانایی است، مردی توانا با همسری ناموفق و آرزوهایی بربادرفته.

میدل مارچ

با اینهمه، با موقعیت تراژیک لیدگیت، که در حق خودش بدی می کند، آسانتر می توان همدردی کرد تا با «بالسترود»، که فضايل خودنمایانه و شهرت فراوانش در میدل مارچ بسته به وجود دشمنی بینواست و به بهای زندگی یک بیوه و فرزندش تمام می شود. با این حال، چون شخصیت بالسترود را اليوت با دلسوزی ترسیم کرده، خواننده را متأثر می کند. یکی از سوزناک ترین بخشهای کتاب آنجاست که همسر بالسترود در می یابد همسری که همیشه احترامش را نگاه داشته، در جریان معامله املاک همسر نخستینش کلاهبرداری کرده و اینک در میدل مارچ رسوا شده است. و این پایان خوشبختی و غرور اوست. به پیروی از غریزه ای که خودش هم نمی تواند تعریفش کند، در اتاق خواب اندکی مکث می کند، زینت آلاتش را می کَنَد، و آرایش موی مفصلش را به هم می زند و آرایشی ساده به موهایش می دهد، لباسی سیاه به تن می کند تا برای از دست دادن روزهای پرافتخار و احترامی که در کنار شوهرش گذرانده ماتم بگیرد. بالاخره وقتی به طبقه پایین می رود، او را می بیند که بر صندلی اش نشسته، چروکیده و پژمرده. دستی بر شانه اش می گذارد و به آرامی می گوید: «نگاه کن، نیکلاس». آنگاه بغض مرد می ترکد و بی هیچ پرسشی یا پاسخی هر دو در کنار هم می گریند.

مقدسانی از نهضت انجیلی را در رمان های جورج الیوت بسیار می توان یافت، اما الیوت در بالسترود شخصیتی از نوع دیگر را که ظاهراً باز پرورده همین جنبش است، نمایش می دهد، مردی که دائماً و نه لزوماً با درستکاری، به دنبال سود بیشتر است و در عین حال ظاهری مذهبی دارد.

اصل اعتقادی بالسترود این بود که تا آنجا که می تواند قدرت به دست آورد تا آن را برای جلال خداوندی به کار گیرد. پیوسته نبردی روحی و جدالی ذهنی با خود داشت تا انگیزه هایش را متعادل سازد و برای خودش روشن کند که جلال خداوندی به چه نیاز دارد.

نقطه مقابل ليدگیت و بالسترود، مردی است که همواره درستکار است، یعنی «کیلب کارت» ناظر املاک، نسخه دیگری از پدر جورج الیوت، آدام بیدی پیرتر و سهل گیرتر. دخترش «مری» که اراده ای استوار دارد و وفادار است، تنها امید ثابت برای «فرد وينسی» است که همچون خواهرش، «رزاموند» لوس بار آمده، اما بکلی از دست نرفته، چرا که بر خلاف وی قلبی مهربان دارد. فِرِد به سبب انتظارات بیهوده اش در معرض نابودی است. یکی دیگر از طرحهای داستان، که می توانست طرح داستانی پلیسی باشد، در «استون کورت» رخ می دهد، آنجا که «فدرستون» پیر و پولدار در بستر مرگ است، «مری گارت» با وفاداری از وی مراقبت می کند و همه کسانی که ممکن است نفعی از او ببرند، بیصبرانه منتظرند.

میدل مارچ الیوت

تمامی این رشته ها در هم تنیده شده و الگویی ساخته اند از صحنه های زندگی شهرستانی که جورج الیوت بیش از همه نویسندگان زن معاصر خود با آن آشنا بود. او اتاق بیلیارد میکده ها را خوب می شناخت؛ با اتاق پذیرایی خانه کشیش کاملاً آشنا بود، جلسات کمیته را خوب می شناخت، و در توصیف اتاق پذیرایی خانه روستایی دچار مشکل نمی شد. «داروتیا بروک»، همچون الیوت زنی استثنایی است، اما دیگر افراد کتاب شخصیت متوسطی دارند. آنها افرادی هستند با استعدادهای معمولی و آمیزه ای از گناه و فضیلت که الیوت با احترام به آنها به عنوان نوع بشر نگاه می کند و با همدردی و دلسوزی عمیقی که نثارشان می کند به آنها بها می دهد. حتی وقتی که می نویسد چگونه خودخواهی مبتذل رزاموند شوهرش را نابود می کند، فراموش نمی کند که این ازدواج مأیوس کننده را از دریچه چشم رزاموند هم بنگرد و نشان دهد که رزاموند هم به شیوه محدود خود انسانی است که حس می کند و رنج می کشد.

فرد ویسنی به عقیده خانم گارت و پدرش جوان سر به هوا و نامعقولی است، ولی جورج الیوت با همدردی و با لحنی طنزآلود بی قراری فرد را در مقابل کسانی که با تفریح کردن او مخالفند و یکسر در مورد اهداف جدی زندگی به او هشدار می دهند ترسیم می کند.

میدل مارچ جورج الیوت، از یک سو چون سایر رمانهای او، اهداف جدی زندگی را عمیقاً بررسی می کند، و از سوی دیگر به سبب طنزی که دارد، فرحبخش است. طنز میدل مارچ قویتر از سایر رمانهای الیوت است. حتی داروتیا را، که الیوت آشکارا او را با خودش همانند می کند، گاه از چشمان خندان سليا می نگرد.

گاهی هم طنز رمان موفق نیست؛ مثل برخی صحنه ها بین داروتیا و ويل لدیسلاو، تنها شخصیت کتاب که حتی لحظه ای جان نمی گیرد. اما طنز، به این گزارش زندگی روزمره طولانی و جدی، رنگ و بویی می دهد که در خواننده این احساس را ایجاد می کند که زندگی اگر به دست توانای نویسنده ای که آن را عميقاً حس می کند و می شناسد ترسیم شود، آنقدرها هم خسته کننده نیست.

بهترین ترجمه کتاب میدل مارچ

اولین ترجمه از میدل مارچ توسط مینا سرابی و انتشارات دنیای نو به چاپ رسیده. ترجمه دوم هم توسط رضا رضایی و نشر نی با عنوان میدل مارچ (داستان یک شهر) به چاپ رسیده است. انتخاب بهترین ترجمه میدل مارچ کار سختی نیست. مجموعه ادبیات کلاسیک بریتانیا که توسط نشر نی و رضا رضایی منتشر شده، بهترین منبع مطالعه آثار ادبیات کلاسیک قرن نوزدهم بریتانیا است. با خیال راحت ترجمه رضا رضایی را مطالعه کنید و لذت ببرید.

این مهم‌ترین کار جورج الیوت است. و حجیم‌ترین کارش هم هست. همان‌طوری که در عنوان فرعی کتاب آمده؛ داستان یک شهر، یک شهر کامل با تمام اجزاء، خانواده‌ها و تمام روابط در این کتاب، توصیف شده است و سه نوع، رابطه عاشقانه به موازات هم پیش می‌رود. در واقع مخاطب زندگی چند خانواده را در این کتاب می‌خواند. به همین خاطر هم، عنوان فرعی کتاب را «داستان یک شهر» قرار دادیم.رضا رضایی، منبع: ایبنا

منبع: نسل قلم ۹۲ / جورج الیوت / لتیس کوپر / ترجمه انوشه حمزه ای / انتشارات کهکشان / ۱۳۷۷

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید