سن عقل اولین جلد از سه گانه راه های آزادی ژان پل سارتر است. منظور او از این راهها، راههای نادرست و معمولا ابلهانه ای بود که زنان و مردان فرانسوی از ۱۹۳۸ به بعد برای یافتن آزادی فکری، اخلاقی یا سیاسی در پیش گرفته بودند. آن زمان هم مانند امروز نسل آگاهی پا می گرفت که برای آزادی از قید سیاستمداران، ژنرالها، اتحادیه ها و مطبوعاتی که کنترل زندگی ملت را در دست داشتند فریاد بر می داشت و نیز آزادی از قيد نظام اقتصادی که روز به روز، شکاف بین غنی و فقیر را می افزود و هر از گاهی مردم بینوا را در جنگهای رقابتی مخرب و جنایتهای بینظیر درگیر می کرد.
خلاصه کتاب سن عقل
مکان سن عقل را پاریس سال ۱۹۳۸ تشکیل می دهد و شخصیت مرکزی داستان «ماتيودولارو» مردی است سی و چهار ساله، دبیر فلسفه در دبیرستان بوفون. يك لحظه از ذهنمان می گذرد که این شخص خود نویسنده است – سارتر برداشت ما را رد می کند – ماتيو ليبرالی بورژواست، اما هنجارهای اخلاقی بورژوایی و قید و بندهایی مانند ازدواج را نمی پذیرد. با جنبشهای رادیکالی همنوایی می کند. ولی از پیوستن به هر کدام از آنها سر باز می زند. گومز را که برای شرکت در تلاشهای جمهوریخواهان به اسپانیا می رود، تحسین می کند، بی آنکه از او تقلید کند. چندین دوست کمونیست دارد، اما آزادی اندیشه را بیش از انضباط حزبی ارج می نهد. یکی از شاگردان او، بوریس دربارهاش می گوید: «دولارو سوداهای خود را دارد ولی این باعث نمی شود که پروایی داشته باشد، او آزاد است.» و «آزادی او بر پایه خرد است.» آموزش ماتيو او را نه تنها بی اعتقاد به خدا، بلکه مظنون و شكاك به همه آموزهها و نیز انقلاب و اصلاحات بار آورده است. او خود را «رؤیاپردازی بی علاقه که در زندگی بی سر و ته خود غرق شده است»، عاشق فیلسوفان كلاسيك، شغل آموزشی خود و حقوق بازنشستگی آیندهاش توصیف می کند.
از ازدواج همچون امری مخالف آزادی و عقل سرباز می زند، اما رفیقهای به نام مارسل دوفه می گیرد. هنگامی که دختر «کاملا برهنه بر لب تختخواب» می نشیند، به بحث عقاید خود در مورد آزادی با یکدیگر می پردازند. ماتيو می گوید: «من غیر از خودم، از هیچ کس پیروی نمی کنم.» مارسل پاسخ می دهد: «بله، تو می خواهی آزاد باشی، کاملا آزاد. این عیب توست … من همچو نیازی به آزادی در خودم احساس نمی کنم.» تعجبی ندارد: ماتيو بی آنکه بداند، او را آبستن کرده است. اکنون دختر واقعیت را آشکار می کند و به این امید است که ماتیو با او ازدواج کند. اما ماتیو به جای ازدواج پیشنهاد سقط جنین می دهد و برای به دست آوردن پول از خانه بیرون می رود.
ماتیو به برادر پولدارش ژاك، متوسل می شود. اما او که بورژوای تمام عیاری است، نه تنها از دادن پول امتناع می کند، بلکه زبان به ملامت او می گشاید:
«باید فکر می کردم که آزادی یعنی رو در رویی صادقانه با موقعیتهایی که آدم آگاهانه وارد آنها می شود و تمام مسئولیتهای خود را می پذیرد … تو به سن عقل رسیدهای … سعی می کنی از زیر بار آن هم شانه خالی کنی … تظاهر می کنی از آنچه واقعا هستی، جوانتری … شاید واقعا به سن عقل نرسیدهای. سن عقل واقعا سن اخلاق است.»
سپس سراغ دانیل سرنو می رود که مرد همجنسباز پولداری است. دانیل فقط به پند و اندرز اکتفا می کند ولی هنگامی که سقط جنین به تأخیر می افتد، برای نجات مارسل و شاید برای فرو نشاندن شایعاتی مبنی بر همجنسبازی خود به ازدواج با مارسل تن می دهد و بچه را به عنوان بچه خود می پذیرد.
اکنون ماتیو خود را آزاد احساس می کند تا عاشق خواهر بوریس ایویچ بشود که بلوغ فکری خود را با تازه ترین واژه های ممکن اعلام می دارد. «یك پول سیاه هم برای اخلاقیات ارزش قائل نیستم؛ حتى يك پول سیاه.» او زیبا، اما بیمار است و نمی تواند غذا را در معده خود نگه دارد. «مقداری مایع تیره و ترشیده از دهان ظریفش استفراغ کرد، ماتيو بوی آن را با خلسه فرو برد.» در این سری کتابها «قدری تهوع» وجود دارد. تهوع در روال داستان، نوعی تمثیل است؛ یعنی اینکه روشنفکران پاریسی در آن دوره بیش از ظرفیت خود شراب عقل را سرکشیده بودند و بی مسئولیتی را با آزادی اشتباه می کردند.
نقدی بر سن عقل
این کتاب برای خوانندگان بی حوصله و ذهنهای شتابزده چندان مناسب نیست. صفحات بسیاری به گفتگوهای بی اهمیت و جزئیات زاید اختصاص یافته است. رئالیسمی غیر ضروری دارد. مثلا يك صفحه تمام به استفراغ مارسل می پردازد و تعداد بی مانندی هم آدمهای عاطل و زبون دارد اما در میان این نخالهها، مهارت ادبی سارتر با سرافرازی در مشاهده دقیق شخصيتها و نشان دادن تفاوتهای جزئی و تجزیه و تحلیل و بیش از همه، در تصویر قدرتمندی که از زوال اخلاقی و اجتماعی به دست می دهد خودنمایی می کند. در اینجا نیز مانند هستی و نیستی انسان «سودای عبثی» است و زندگی به گونه غیر قابل اغماضي بی معنی می نماید و «کودك : آگاهی دیگری است. اندك بارقهای که می چرخد و می چرخد، خود را به در و دیوار می زند و هرگز قادر به فرار نیست.»
منبع: تفسیرهای زندگی / ویل دورانت / انتشارات نیلوفر