معرفی و نقد کتاب سیدارتها (سیذارتا) نوشته هرمان هسه

2
4981
سیذارتا هرمان هسه

خلاصه کتاب سیدارتها

با مطالعه بخش خلاصه کتاب، بطور کامل در جریان اتفاقات داستان قرار خواهید گرفت و محتوای داستانی کتاب برایتان آشکار خواهد شد. پیشنهاد ما این است که قبل از مطالعه کتاب این قسمت را نخوانید. ضمنا با توجه به اینکه نام کتاب بعضا سیدارتها و بعضا سیذارتا ترجمه شده است ما از هردو واژه استفاده خواهیم کرد.

سيدارتهای هرمان هسه، حکایت برهمن نوجوان و باهوشی است که حقیقت و راه تکامل خویشتن را در آموزه های پدران و مذهب موروثی خود نمی یابد و در جست و جوی کمال و حقیقت، پدر و مادرش را ترک می گوید و با دوست خود گوویندا به مرتاضان جنگل نشین می پیوندد. او که نزد شمنان مدتها به ریاضت کشی و خوارشماری تن می پردازد و به مراحل و مراتبی نیز دست می یابد، در می یابد که حقیقت وجودش در انکار نفس و ریاضت کشی نیست.

سیذارتا و گوویندا هنگامی که می شنوند فردی به نام گوتاما یا همان بودا به حقیقت و کمال انسانی دست یافته و پیروان فراوانی به گرد خویش جمع کرده است، شمنان را ترک می گویند و به سراغ بودا می روند تا حقیقت را از او بشنوند. آن دو پای سخن بودا می نشینند و گوویندا که سخت تحت تأثير تعالیم بودا قرار گرفته بود به جمع پیروان بودا می پیوندد، اما سیذارتا می اندیشد گرچه بودا به حقیقت دست یافته و به واپسین مرحله کمال وجود نایل آمده است، حقیقت چیزی نیست که بتوان آن را از دیگری فرا آموخت و همچنان که بودا خود بدون آموزگار به تنهایی به نیروانا رسید، او نیز می باید راه یگانه خود را باز یابد. به این سبب سیذارتا، بودا و دوستش را ترک می کند و راه خویش را پی می جوید.

سيذارتا این بار، به جای انکار نفس، آن را گرامی می شمارد و به آن پاسخ آری می دهد. کامالا (كماله) که استاد فن عشق ورزی است به سیذارتا درس عشق می آموزاند و ترتیبی می دهد تا سیذارتا با بازرگان مرفهی طرح دوستی و همکاری بریزد.

از این پس، سیذارتا زندگی یکسره دیگرگونه ای را می آزماید و به سرعت در این شیوه زندگی نیز به کمال می رسد، اما پس از گذشت چندین سال، او که قمار و شراب را نیز آزموده است در می یابد که یکسره خویشتن را به وادی لذت های جسمانی سپردن نیز او را به کمال مطلوب نمی رساند.

سیدارتها هرمان هسهاو خانه، دارایی، تجارت، کامالا و به یک سخن تمامی زندگانی سال های اخیرش را رها می کند. سیذارتا راه جنگل را در پیش می گیرد و در کنار رودخانه ای، جان به لب آمده از خود، به اندیشه خودکشی می افتد. او که برای فروافتادن در رود، روی رود خم می شود، ناگاه صدای رود را می شنود که واژه «اُم» را ندا میدهد. اُم همان واژه مقدس و نماد وحدت وجود و آخرین درجه کمال خویشتن خویش است که برهمنان نیز در دعاها و سرودهای خود آن را به زبان می رانند و آن را رحمت مطلق و خدا نیز معنا می کنند. با شنیدن این آوا، سیذارتا از اندیشه خودکشی در میگذرد و در کناره رود به خواب فرو می رود. پس از بیداری، سیذارتا به آدمی دیگر می ماند، گویی که از نو زاده شده باشد. او پس از بیداری با گوویندا ملاقات می کند که به هنگام سفر برحسب تصادف او را خفته در کناره رود یافته است. اما گوویندا دوست خود را نمی شناسد. دیدار این دو دوست بسیار کوتاه است و دوباره هر کدام به راه خود می روند. سیذارتا نزد قایقران پیری می رود که پیشه اش عبور دادن مسافران از این سوی رود به آن سوی رود است. سال ها پیش که سیذارتا پس از ملاقات با بودا عازم شهر بود، همین مرد او را از رود عبور داده بود. در آن روز سیذارتا پولی نداشت تا دستمزد قایقران را بپردازد، قایقران به او گفته بود که او روزی باز خواهد گشت و به گونه ای دیگر خدمت او را جبران خواهد کرد. اکنون پیش بینی قایقران تحقق یافته بود.

سیذارتا دستیار قایقران می شود و در می یابد که او در عین سادگی عارفی وارسته است که رود نیز با او سخن می گوید. واسوودای قایقران به سیذارتا می آموزد که کلام رود را بشنود.

سال ها در آرامش سپری می شود تا اینکه کامالا، معشوقه پیشین سیذارتا با پسری که از سیذارتا داشت، در راه زیارت بودا گذرش به رود می افتد، کامالاکه به بودا ایمان یافته بود، می رفت تا مراد خود را که اکنون در بستر مرگ بود، ببیند. اما نزدیک رودخانه، ماری کامالا را نیش می زند و او در بستر سیذارتا، در حالی که او را به شکل بودا می بیند جان می سپارد.

سیذارتا از آن پس به نگهداری و تربیت از پسر خود می پردازد. اما کودک از پدرش، آن پیرمرد دیگر، رودخانه، جنگل و تمامی آن محیط بیزار است. او دلبسته زندگی پیشین خود و شهر است و سرانجام پس از بد خلقی های فراوان از چنگ پدر می گریزد و راه شهر را در پیش می گیرد.

سیذارتا سخت دل شکسته می شود، زیرا گرفتار عشق به فرزند خود است. او می خواهد به جست و جوی فرزندش رود، اما صدای رود را می شنود که به او می خندد. سرانجام، سیذارتا در کناره رود به تعمق می پردازد و رود این بار نیز واژه مقدس اُم را ندا می دهد. اکنون سیذارتا به کمال رسیده است.

واسوودا که در می یابد سیذارتا به حقیقت دست یافته است، به جنگل می رود و در وحدت وجود مستحیل می شود. در پایان داستان سیذارتا دوستش گوویندا را در کناره رودخانه بار دیگر می یابد. گوویندا اگر چه سالخورده شده و کمابیش در صلح و آرامش زندگی می کند، هنوز به حقیقت دست نیافته است. در این زمان سیذارتا شمه ای از اندیشه هایش را برای او بازگو می کند و سپس با بوسه ای او را از وحدت وجودی جهان آگاه می سازد. گوویندا که سخت منقلب شده است نمی تواند جلوی ریزش اشک های خود را بگیرد، او بار دیگر استاد خود را باز یافته است.

سیدارتها هرمان هسه

ساختار رمان سیدارتها

می دانیم که سفر هسه در ۱۹۱۱ به مشرق زمین (سوماترا و سیلان) در نگارش کتاب سیدارتها بی تأثیر نبود، اما بین این سفر و چاپ رمان سیدارتها سالها فاصله افتاد، فاصله ای که گمان می رود در ساختار و محتوای نهایی اثر نیز دگرگونی هایی را سبب شد. هسه در ۱۹۱۹، یعنی هشت سال پس از سفرش به مشرق زمین، نگارش کتاب سیدارتها را آغاز کرد. چهار فصل نخست به سرعت به پایان رسید و به صورت پاورقی در نشریه ای منتشر شد. سپس با مدتی فاصله، چهار فصل بعدی نیز نگاشته شد، اما نگارش سه فصل باقی ماند و چاپ نهایی رمان تا ۱۹۲۲ به تعویق افتاد.

كل رمان در شکل نهایی خود، به دو بخش با فصل هایی نامساوی تقسیم شد. بخش نخست شامل چهار فصل است و بخش دوم هفت فصل را در بر می گیرد. همان گونه که گفته شد نخستین بخش، یعنی چهار فصل آغازین کتاب، به سال ۱۹۱۹ و به سرعت نوشته شد. عناوین فصل های این بخش عبارتند از: ۱. پسر برهمن ۲. نزد شمنان ٣.گوتاما ۴. بیداری

در این بخش، سال های نوجوانی و بلوغ سیذارتا، ترک خانواده و دیار برای یافتن کمال وجودی و دوران ریاضت کشیدن نزد مرتاضان، رها کردن مرتاضان و گوش سپردن به سخنان بودا و سرانجام ترک بودا و گوویندا و تصمیم برای کشف وجهی دیگر از زندگی و لذت های آن شرح داده می شود.

این بخش در واقع می تواند بخش مستقلی نیز به شمار آید، به این معنا که اگر داستان سیذارتا به همین جا پایان می پذیرفت، خواننده عادی اعتراضی نمی کرد.

بخش نخست رمان آنجا به پایان می رسد که سیذارتا در می یابد روح و ذهن به تنهایی نمی تواند انتظارهای او را برآورده سازد. سیذارتا به این حقیقت دست يافته است که برای یافتن کمال و وحدت وجود ریاضت کشی کافی نیست، بلکه او می باید پهنه دیگری از جان را كشف و تجربه کند و آن پهنه زیبایی ها و لذت های زندگی است. به همین دلیل فصل پایانی این بخش بیداری نام دارد.

جای شگفتی نیست که هسه برای نگارش دنباله رمان و آغاز بخش دوم دچار مشکل شد. پی گرفتن چنین مضمونی پس از چهار فصل نخستین بی شک کار نویسنده ای عادی نیست. هسه در ۱۹۲۰ در یادداشتی درباره این رمان نوشت:

“حکایت هندي من، تا آنجا که به بازگویی تجربه های شخصی خودم مربوط می شد، به خوبی پیش می رفت، اما آنگاه که بخش مربوط به سیذارتای ریاضت کش را به پایان بردم و خواستم سيذارتای كامياب را به تصویر بکشم، داستان دیگر پیش نرفت.”

بخش دوم برخلاف نخستین بخش، مضمون و انسجامی واحد و یکدست ندارد. در واقع، ظاهرا بهتر می بود هسه رمان خود را نه به دو بخش، بلکه به سه بخش با فصل هایی کمابیش مساوی تقسیم میکرد زیرا از لحاظ ساختار درونی و با توجه به مضمون، رمان به راستی از سه بخش فراهم آمده است. هسه در تقسیم بندی خود همه فصل های باقی مانده، یعنی هفت فصل را یکجا در بخش دوم آورده و در واقع توازن و تقارن بین دو بخش را برهم زده است، اما خواننده به راحتی می تواند بخش دوم را به دو قسمت مجزا تقسیم کند: یک بخش شامل چهار فصل (كامالا، سامسارا، در کنار رود، قایقران) و بخش دیگر شامل سه فصل نهایی (فرزند، اُم، گوویندا)

سه بخش مجزای سیذارتا نه تنها در سه دوره زمانی گوناگون نگاشته شده اند، بلکه فاصله زمانی بین نگارش فصول و دگرگونی های ولو نامحسوس فکری و نگارشی نویسنده در خلال این فواصل، خواه ناخواه گسستهایی نامحسوس میان سه بخش یادشده افکنده است که خواننده هوشیار و دقیق به هنگام مطالعه رمان متوجه این ترکهای ریز در پیکره رمان می شود.

روایت و سبک نگارش کتاب سیدارتها

نویسنده با بازگویی این رمان از زاویه دید راوی دانای کل به گزینش هوشیارانه ای دست زده است، زیرا انتخاب راوی اول شخص مفرد (من)، با توجه به دگرگونی های پی در پی شخصیت داستان، نگارش داستان را دشوارتر می کرد. در عین حال، هرگاه به زاویه دید قهرمان اصلی نیازی بوده است، نویسنده با ارائه مونولوگها و دیالوگ هایی از سیذارتا به این نیاز پاسخ گفته است.

سبک و نثر رمان بسیار ساده و روان است و حتی وجود چند اصطلاح فنی و فلسفی ادیان هندی رمان را پیچیده نمی سازد. سیذارتا به هیچ رو پیچیدگی رمان هایی چون دمیان و گرگ بیابان را ندارد. برخی منتقدان از این رمان به سبب عدم واقع گرایی و زیاده گویی های فلسفی آن انتقاد کرده اند. جدای از آنکه بخش دوم این انتقاد چندان وارد نیست، باید یادآور شد که قوت اثر تا حد بسیاری به جنبه تغزلی رمان، سادگی طرح، ساختار و نثر آن باز می گردد.

سیذارتا هرمان هسه

بهترین ترجمه کتاب سیدارتها هرمان هسه

نثر شاعرانه و روان سیدارتها به همان اندازه که کار خواننده آلمانی زبان را آسان می سازد، مترجمان را گرفتار دشواری می کند. اغلب مترجمان هسه در اینکه اندیشه های فلسفی و عرفانی آثار هسه را با همان نثر ساده، لطیف و تغزلی نویسنده اش به زبانی دیگر بازگردانند، ناموفق بوده اند. آثار هسه در ترجمه یا زیاده از حد رقیق و احساساتی از کار در می آید یا زیبایی و لطافت اثر از میان می رود.

اولین ترجمه کتاب سیذارتا را امیر فریدون گرگانی در اواخر دهه ۳۰ با کسب مجوز از هرمان هسه به چاپ رساند. این ترجمه در حال حاضر از طریق انتشارات فردوس به چاپ می رسد.

دومین ترجمه را پرویز داریوش در سال ۱۳۵۵ توسط انتشارات آبان به چاپ رساند که در حال حاضر توسط انتشارات اساطیر تجدید چاپ می شود.

سومین ترجمه در دهه ۶۰ توسط محمد بقایی (ماکان) و انتشارات تهران روانه بازار کتاب شد.

آخرین (و احتمالا مهم ترین ) ترجمه کتاب را سروش حبیبی با عنوان «سیدارتها»در دهه ۸۰ ابتدا توسط انتشارات ققنوس و سپس در دهه ۹۰ توسط انتشارات ماهی به چاپ رساند.

پیشنهاد ما در وهله اول ترجمه سروش حبیبی و سپس امیر فریدون گرگانی است.

 

منبع: شناختی از هرمان هسه / رضا نجفی / انتشارات کاروان / چاپ اول ۱۳۸۷

2 دیدگاه‌ها

  1. بهترین ترجمه رو آقای محمد بقایی دارند ،طوری که فایل صوتی این اثر با صدای ارمان سلطان زاده هم از ترجمه این کتاب که خیلی روان و عالی هست اجرا شده

  2. صفحات اخر کتاب که میخواهد به وحدانیت وجود بپردازد، بسیار سریع و خلاصه است طوریکه انگار کل عصاره کتاب با تشریح درس وار یکسری مفاهیم عرفانی فلسفی در ۲ صفحه به پایان می رسد.من ترجمه اقای گرگانی را خواندم و بسیار روان بود.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید