امید بلندترین و پرشخصیتترین رمان مالرو است و پر از ماجراهایی است که گهگاه مکالمات طولانی و حتا رودهدرازانه قطعشان میکند. بنابر رأي اغلب منتقدان، یکی از خصوصیات این رمان، لحن حماسی آن است و نه تراژیک. امید، میان اثر هنری و اثر تبلیغی- ترویجی در نوسان است.احتمالا برخی خوانندگان بر این نظر خواهند بود که مالرو، با ترفندی عاطفی، میکوشد پیروزی انسانیت را جایگزین شکست جمهوریخواهان اسپانیایی کند.
مالرو در رمانهای قبلیاش نشان داده بود که دو دستهی انقلابی کاملا متفاوت را از یکدیگر باز میشناسد: یک دسته آنهایی هستند که همچون تروریستهایی نظیر “هونگ” در فاتحان و “چن” در سرنوشت بشر، فقط از عمل مستقیم، رضایت خاطر به دست میآورند و انضباطپذیر نیستند، زیرا نمیتوانند نیازها و امیال خودشان را تابع نیازهای گروه کنند؛ اینان تحمل و حوصلهی سازمانهایی را ندارند که صرفا در جنگها پیروز میشوند. دستهی دیگر، که کاملا نقطهی مقابل این دسته است، از مردانی چون کاتو و کیو تشکیل مییابد که رسیدن به هدف را بسی برتر از رسیدن به آرزوهای شخصی خود میدانند. این الگو در رمان امید نیز اساسی و بنیادین است.
مشکلی که جمهوریخواهان اسپانیایی با آن مواجه هستند، این است که چگونه ارتشی کارآمد از این دو دسته آدمهای ناهمخوان درست کنند. آنارشیستها مبارزانی دلیر و قادر به اعمال قاطعانهی سرنوشتساز فردی هستند، اما حاضر به قبول دستور از هیچکسی جز افسران آنارشیست نیستند و ترجیح میدهند به شیوهی خود بجنگند و بمیرند تا این که شیوهی دیگری را بپذیرند و پیروز شوند. آنچه برای آنان مهم است، تصوری است که از خود دارند و در این جهت سخت انعطافناپذیر و یکدنده هستند. در تصویری که مالرو از آنان میدهد، آنان انتخاب کردهاند که چه باشند، نه این که چه بکنند. هر چه داستان از نخستین درگیری در بارسلون به سوی دفاع موفقیتآمیز از مادرید پیش میرود، بیشتر روشن میشود که فقط کمونیستها آن انضباط ذاتی را دارند که بتوانند «زمینوزمان بههمریخته را نظم و نسق بنا دهند».
برای عدهای، که لزوما آنارشیست نیستند، اما همچون آنها، خود را از سر ایمان به اصول و ایمان به تصوری که از خود دارند مقید به دفاع از جمهوری کردهاند، اوضاع تحملناپذیر میشود. چنین است که “سروان ارناندث”، یکی از نادر افسران ارتش منظم که به جمهوریخواهان پیوسته است، پی میبرد که برای ادامهی نبرد، باید اصول خود – اصول کاتولیکی- را فراموش کند و اصول کمونیستها را بپذیرد. این ایثاری بزرگ -فراتر از حد تحمل او- است و او میگذارد که دستگیر و کشته شود. نقطهی مقابل او، فیلمساز جوانی به نام “مانوئل” است که به این مصالحه تن میدهد و در ادامهی نبردها از افسرانی میشود که روزبهروز مفیدتر واقع میشود.
یکی از موضوعهای گفتوگوهای طولانی روشنفکرانی که جنگ آنها را در کنار هم قرار داده، این است که چگونه میتوان جنگ را برد بیآنکه ارزشهای انسانی هدف مبارزه را فدا کرد. امید، داستان خونریزی و کشتوکشتار و رنجهاست و پر از قطعات تصویری درخشانی است که در آن مردان میجنگند و جان میبازند. اما همانگونه که منتقدی در همان اوایل انتشار کتاب یادآور شد، «این آدمها بیشتر حرف میزنند و کمتر میمیرند» و این رودهدرازی شاید یکی از ضعفهای واقعی این رمان باشد.
در اپیزود کلیدی رمان، هواپیمایی از جمهوریخواهان را میزنند و هواپیما بر کوههای بالای لینارس سقوط میکند. یکی از خدمهی هواپیما جان میبازد؛ بقیه اکثرا چنان زخمی میشوند که قادر نیستند بدون کمک از کوه پایین بیایند. افسر مانيين از واقعهی مصیبتبار باخبر میشود و به محل حادثه میشتابد تا عملیات نجات را رهبری کند، اما دهقانان به پیروی از غریزهشان گروه نجات خودشان را تشکیل دادهاند. او ستون باریکی از آدمها را که از کوه پایین آورده میشوند – برخی با پای خودشان و به کمک دیگران، و برخی روی برانکارد – تماشا میکند. در بخشی کند و طولانی از رمان، دستهی نجات با زخمیها از کوه پایین میآید. تعداد دهقانها بیش از آنی است که واقعا برای عملیات نجات نیاز است؛ آنهایی که عملا در کار کمک به خدمهی مجروح هواپیما نیستند، در طول مسیر در کنار مانيين صف بستهاند و هرگاه ستون از برابرشان میگذرد، با وقار به نشانهی احترام دستهایشان را بالا میبرند.
تخيل مالرو، اساسا تصویری و بصری است. توجه او به نورپردازی صحنهها، به بازی طراحیشدهی نور و سایه، از همان اوایل دورهی نوشتن فاتحان، مشهود و چشمگیر بود. در آن صحنه مهم سرنوشت بشر، که کاتو قرص سیانورش را به دیگری میدهد و محافظانش او را بیرون میبرند، تأثیر اصلی از طریق دنبال کردن سایه ایجاد میشود؛ هر چه او به در نزدیکتر میشود، سایهاش بر روی دیوار بالاتر میرود، تا آنکه سقف، سرش را از تن جدا میکند. تقریبا همه در این نظر متفقاند که چشم مالرو «سینماتوگرافیک» است. مالرو به دلیل حدت قوهی بصریاش و عشقش به آكسيون، علاقهی زیادی به فیلم داشت.
او وقتی که در ۱۹۳۸- ۱۹۳۹، چند ماهی پس از نگارش رمان و زمانی که روشن شده بود جمهوریخواهان بازی را باختهاند، از روی امید فیلمی تهیه کرد، تمامی فیلمنامه چنان تنظیم شده بود که همهچیز به سکانس «فرودآمدن از کوه» ختم شود. در فیلم، حتا روشنتر از خود رمان، دریافت حسی یگانگی انسانها، رفعتی به سیاست میدهد. دهقانان، این قربانیان همیشگی جنگ، بسی غیرسیاسیتر از آن هستند که بدانند جنگ واقعا بر سر چیست. آنچه آنان را وا میدارد که به مجروحين کمک کنند، هم ابتدایی و هم اساسی است. پنج سال بعد از آن بود که مالرو واژهی «انسان بنیادین» را پیدا کرد.
امید، اکثر درونمایههایی را که در رمانهای قبلی به کار گرفته شده بود، یک جا در خود جمع دارد، اما اکنون دیگر روشن شده است که تاکید از رمانی به رمان دیگر، آهستهآهسته تغییر میکرد. دلبستگی به مسئلهی پوچی و عبثی سرنوشت انسان، در امید به میزان زیادی از میان رفته است. مرگ، حضوری دائمیتر از آن دارد که شرکت کنندگان در جنگ، زیاد دلمشغول آن باشند؛ میرایی انسان جزو حقایق مسلم شده است. ارضای خاطر از تحمیل ارادهی خود به دیگران، در اینجا اهمیتی کمتر از تحميل ارادهی خود به خویشتن دارد. لذت جنسی دست بالایبالا، انصراف خاطری زودگذر است و دیگر عاری از معانی تلویحی متافیزیکی است. شخصیتها البته بر جنگیدن به خاطر شأن ضروری انسانیشان، و عليه تحقیر و خفت فاشیسم، آگاه هستند، اما در اکثر موارد آن را جزو حقایق بدیهی به شمار میآورند و دربارهاش سخن نمیگویند.
چشمگیرتر از همه این است که آدمها سعی میکنند با هم ارتباط برقرار کنند. دو سرباز در بریگاد خارجیها در طی حملهی شبانه در سنگرهای مجاور هم قرار میگیرند؛ آنها زبان یکدیگر را نمیدانند، اما در تاریکی با استفاده از صدای پرندگان با هم حرف میزنند. منتقدان بر این باورند که مالرو، پس از کسب تجربهی احساس برادری و رفاقت مردانه در جنگ داخلی اسپانیا، دیگر تحت تأثیر اندیشهی انزوا و تنهایی انسانها نبود. این نکته شاید درست باشد، اما آنچه بیچونوچراست، این است که مالرو در درک شهودي یگانگی انسانها، به یکی دیگر از «برخوردنهایش به انسان » شهادت داد.
تغییر یافتن از برادریای که در جریان عمل انقلابی کشف میشود به ارتباطی غیرانحصاریتر، که در صحنهی «فرود آمدن از کوه» نشان داده میشود، با بیگانهگشتن نهایی مالرو با کمونیسم مصادف بود؛ هر چند جنگ جهانی دوم، اعلان عمومی آن را به تأخیر انداخت. منتقدان کمونیست مالرو، هم چنین، با اندکی مسامحه در توالی تاریخی، استدلال کردهاند که این تغییر یافتن تأكید، با پایان دورهی رماننویسی فعالانه مالرو نیز مصادف بود، و در این استدلال، آنها کاملا بر خطا نیستند، زیرا میتوان از این نظر تلویحی که گردوبنهای آلتنبورگ، بیش از آنکه رمان باشد، اندیشیدنی با خود، در شکل داستان است، به دفاع برخاست.
منبع: مجموعهی نویسندگان قرن بیستم فرانسه (آندره مالرو) / دابلیو.ام.فروهاک و دوریس.ال.ایدر / سیاوش سرتیپی / نشر ماهی