اینیاتسیو سیلونه با نام اصلی «سکوندینو ترانکوییلی» در خانواده ی خرده مالکی متولد شد. به هنگام جوانی والدین خود را در زلزله «مارسیکا» (۱۹۱۵) از دست داد و نزد دهقانان روستایش ناگزیر به کار شد. در این دوره به سیاست تمایل یافت و به جنبش سوسیالیستی پیوست. در هفده سالگی در رأس اتحادیه های کارگری «ابروتزو» قرار گرفت و در بیست و یک سالگی به همراه «آنتونیو گرامشی»، از موسسین حزب کمونیست ایتالیا گردید و با ظهور فاشیسم به فعالیت مخفی پرداخت.
سیلونه در سال ۱۹۲۷ عازم روسیه شوروی می شود. در شوروی شاهد کشمکش هایی می شود که یکی از آنها موضوع طرد تروتسکی بوده است. در شوروی درعین حال با کسانی رو به رو می شود که مدعی می شوند توطئه هایی در کار است و بی دلیل می خواهند کسانی امثال تروتسکی را کنار بگذارند. او شوروی را رها می کند و به ایتالیا بر می گردد در ایتالیا پی می برد که برادرش را در ۱۹۲۸ به جرم تروریست بودن زندان کرده اند. چند سال دیگر هم در حزب کمونیست به فعالیت ادامه می دهد اما در سال ۱۹۳۰ به سویس می گریزد. در آنجا او حزب و مسئولیت هایش را کنار می گذارد، نام مستعار ایگنانسیو سیلونه را برای خود برمی گزیند و کار نویسندگی را آغاز میکند.
آغاز نویسندگی
فعالیت ادبی او با رمان «فونتامارا» (۱۹۳۰) آغاز شد. این رمان در زوریخ به زبان آلمانی منتشر گردید و بلافاصله به ترجمه ی دیگر زبان ها در آمد. سیلونه شرایط سخت و جانکاه دهقانان «نوچینو» را با رئالیسمی بی رحمانه که نقاب از چهره ی فاشیسم برمی دارد باز می گوید. همین گرایش به مردم زحمتکش و ستمدیده و انزجار از فاشیسم و حکومت های دیکتاتوری، دستمایه ی آثاری چون «نان و شراب» (۱۹۳۷)، «دانهی زیر برف» (۱۹۴۱) می گردد که روشنفکری بورژوا، در سال های جنگ اتیوپی، شخصیت اصلی آنهاست.
فونتامارا مدتی کوتاه پس از انتشار، به بیست و دو زبان و نان و شراب به دوازده زبان ترجمه شد. اما سیلونه که با سرعت مرزهای خارج از ایتالیا را در می نوردید در داخل مرزهای سرزمینش محبوبیت همگانی نیافت. «کلادیو وارهزه» منتقد ادبی می نویسد: «خوانندگان و منتقدین، آگاهانه و یا ناآگاهانه در قبال کاستی های زبان سیلونه متوقف می شوند.»
اما اقامت شانزده ساله سیلونه در سوئیس و دور ماندن از جامعه منتقدین و خوانندگان آثارش، بی تردید از فصاحت و سلامت زبانی او می کاهد. از سوی دیگر، ترک وطن، در هنگامه ای که بسیاری از نویسندگان، آتش ویرانگر فاشیسم را از نزدیک تجربه می کنند و دست از نگارش دردها و ناکامیها و افشای اختناق برنمیدارند، چندان به سلیقه روشنفکران ایتالیایی خوش نمیآید. اما تردیدی نیز نمیتوان داشت که بیشترین سرامدان هنر و فرهنگ ایتالیا، پیش از اشتهارشان در کشور خود، به دور از تنگ نظری های رایج، مورد و ارزیابی منصفانه در خارج از مرزهای ایتالیا قرار گرفته اند.
اینیاتسیو سیلونه در آثار خود همه جا از بی پناهان، درماندگان و ضعیفان دفاع کرده است. او که به انتظار یافتن مفرى، راه نجاتی قلم زده است، در پایان رمان فونتامارا، که آکنده از نامردمی و بی عدالتی است، می نویسد: «… با این همه اندوه، این همه ضجه، این همه اشک و این همه سیاهکاری، این همه نفرت و بی عدالتی و نومیدی، چه باید بکنیم؟»
کتاب های اینیاتسیو سیلونه
فونتامارا (۱۹۳۳)، منشا و گسترش فاشیسم (۱۹۳۵)، سفری به پاریس (۱۹۳۵)، نان و شراب [در سال ۱۹۵۵ با تجدید نظر به چاپ رسید.](۱۹۳۷)، ماتزینی(۱۹۳۷)، مکتب دیکتاتورها [گفتگو](۱۹۳۸)، دانهی زیر برف (۱۹۴۰)، و او خود را پنهان کرد [نمایشنامه](۱۹۴۴)، خروج اضطراری [مقالات](۱۹۴۹)، یک مشت تمشک (۱۹۵۲)، انتخاب رفقا [مقاله](۱۹۵۳)، راز لوکا (۱۹۵۶)، گفتگویی مشکل [مجموعه نامه ها با: ای – انیسیموف](۱۹۵۸)، روباه و کاملياها (۱۹۶۰)، مکتب دیکتاتورها [رمان](۱۹۶۲)، خروج اضطراری [رمان](۱۹۶۵) و ماجرای یک مسیحی بیچاره (۱۹۶۸)