کتاب یادداشتهای یک دیوانه مجموعه داستانیست از نیکولای گوگول، شامل هشت داستان کوتاه شامل: یادداشتهای یک دیوانه، بلوار نیفسکی، شنل، دماغ، کالسکه، مالکین قدیمی، ماجرای نزاع ایوان ایوانوویچ و ایوان نیکیفوروویچ و ایوان فیودوروویچ اشپونکا و خاله اش.
خشایار دیهیمی مترجم کتاب توانسته بهترین داستانهای کوتاه گوگول را در این مجموعه گردآوری کند.
در داستان یادداشتهای یک دیوانه یک کارمند دون پایه از سطح پایین نظام طبقاتی زمان داستان در حالی که مدیرش به خاطر کارهای عجیبش او را دیوانه می پندارد با دیدن دختر مدیر کل اش (سوفی)،در خیابان عاشق او شده و شروع به نوشتن یادداشتهایش می کند. البته این عشق بر خلاف نظام اجتماعی جامعه است و او هیچگاه به مقصودش نخواهد رسید. نارضایتی از این نظام اجتماعی و روابط بالادستان و زیردستان درون مایه ی یادداشتهای این مرد و موضوع داستان است که با زبانی ساده، شعر گونه و طنز آلود برای خواننده بیان می شود.
«یادداشتهای یک دیوانه» نخستین داستان مهم روسی است که در آن مضمون کارمند اداری فقیر و بیچاره مطرح می شود، نخستین داستانی است که به جنبه تلخ و نامطبوع زندگی در پطرزبورگ می پردازد، و نخستین داستانی است که مسائل حیاتی زندگی روزمره را وارد ادبیات روسی کرده است. در این داستان، گوگول این سؤال را مطرح می کند که جایگاه انسان در جهانی که فاقد ارزشی برای خود است چیست و فقدان مطلق هرگونه انگیزه و آرزو، حتی آرزوهایی از نوع آرزوهای مرد دیوانه را در تمام سطوح تصویر می کند.
«ماجرای نزاع ایوان ایوانوویچ و ایوان نیکیفوروویچ»، داستانی است درباره دو دوست شفیق که بر سر هیچ و پوچ دعوا می کنند، از هم می گسلند، و بقية عمرشان را صرف طرح دعوا در دادگاه و تلاشهای بیهوده برای ختم دعوا به نفع خود می کنند. داستان با سخنان ستایشآمیزی که به طعنه نوشته شده است آغاز می شود.
در و دو قصه خنده دار «دماغ» و «کالسکه» کمدیهای طنزآلودی درباره بالیدن عوامانه و مبتذل به شغل و مقام هستند و در آنها از لحن تراژیک خبری نیست.
ماجرای داستان «دماغ» از این قرار است که یک روز صبح افسر ارزیاب، کاواليوف، از خواب بیدار می شود و می بیند دماغش غیب شده است؛ بعد تلاشهای او برای یافتن دماغش شرح داده می شود؛ و سرانجام دماغ دوباره روی صورت او سبز می شود.
شاید هیچ یک از آثار گوگول به اندازه «دماغ» جوهر گوگولی نداشته باشد. این داستان با یک امر محال آغاز می شود (آدم به یاد کافکا میافتد: «یک روز صبح گرگور زامزا بیدار شد و دید تبدیل به حشرهای عظیم شده است»). بعد این امر محال خود با نامحتملترین وقایع به اغراق کشانده می شود. استدلال غیرمنطقی، هم بر كل وقایع داستان و هم بر گسستهای روایتی آن حاکم است. دماغ حیاتی مستقل پیدا می کند و رتبهای هم بس بالاتر از رتبه خود کاوالیوف دارد. در صحنهای از داستان که دماغ و کاوالیوف به هم می رسند دماغ با تکبر او را کنار می زند و تحقیر می کند، زیرا رتبهاش از او بسیار پایینتر است. دماغ در کلیسا دعا می خواند، با کالسکه رفت و آمد می کند، و سرانجام، هنگامی که قصد فرار به ریگا را دارد، دستگیر می شود. دماغ به این دلیل می تواند این کارها را بکند که کاوالیوف درواقع هویتی از خود ندارد. گوگول عمدا علتی برای وقایع و نیات ذکر نمی کند؛ او عمدا رابطۀ صوريِ میان فاعل و مفعول مشاهداتش را قطع می کند؛ و در آخر کار نیز تظاهر به این می کند که خودش هم از این وقایع عجیب سر درنمی آورد.
در داستان جالب «کالسکه»، مالکی که در نوشیدن شراب افراط کرده است چند افسر را دعوت می کند که روز بعد با او ناهار بخورند و کالسکه بسیار زیبایش را از نزدیک ببینند. اما وقتی که شب به خانه برمی گردد، مستتر از آن است که به زنش بگوید برای فردا مهمان دعوت کرده است. صبح، وقتی که بیدار می شود، می بیند که کل هنگ روی سر او خراب شده اند؛ پس یواشکی درمی رود و در کالسکهاش پنهان می شود. افسرهای حیران و سرگشته، که وصفهایی که شب قبل سر شام از کالسکه شده دل و دینشان را برده است، تصمیم می گیرند بگردند، کالسکه را پیدا کنند، و از نزدیک آن را وارسی کنند.
بهترین داستان گوگول، که مشهورترین و مؤثرترین داستان در ادبیات روسی به شمار می آید، «شنل» است که گوگول در ۱۸۴۲ آن را منتشر کرد. آکاکی آکاکیویچ کارمند اداری دونپایهای است که همه زندگیاش منحصر به نسخهبرداری از اسناد می گذرد. روزی متوجه می شود که شنل مندرسش دیگر قابل وصله و پینه نیست. هزار زحمت و مشقت را به جان می خرد و هزار جور صرفهجویی می کند تا پولی جمع می کند و با آن شنلی نو می خرد. هنگام بازگشت از مهمانی شامی که دوستانش به افتخار او و شنل تازهاش دادهاند – یگانه باری که او در عمرش به مهمانی می رود- شنل را از او می دزدند. او سعی می کند از طریق پلیس خسارت این دزدی را بگیرد، اما نمی تواند. سرانجام به خود جرئت می دهد: گام مهمی برمی دارد و شکایتش را نزد «شخصی متنفذ»، یکی از مقامات عالیرتبه، می برد؛ اما آن شخص متنفذ او را پس از سخنان تند و درشت بیرون می اندازد.