نگاهی به زندگی و آثار موریس مرلوپونتی

0
492
موریس مرلوپونتی فیلسوف فرانسوی

موریس مرلوپونتی (۱۹۰۸-۱۹٦۱) نسبت به همدوره و دوستش ژان پل سارتر خصوصاً در دنیای انگلیسی زبان کمتر شناخته شده است. سارتر حتی برای افراد فلسفه نخوانده به علت داستانها نمایش نامه ها و داستانهای کوتاه و مقالاتش و به علت اینکه در نیمه دوم قرن بیستم سالها نمونه رهبری مردمی در جامعه فرانسه، بوده شناخته شده است. مرلوپونتی داستان و نمایشنامه ننوشت و برخلاف اغلب روشنفکران فرانسه، در عرصه حیات فرهنگ عمومی چندان فعال نبود و در بیشتر بخشها دوره ای زندگی دانشگاهی معمولی را پی گرفت اما فلسفه اش آن استاد دانشگاه بی سروصدایی نیست که صرفاً مورد علاقه اهل فن باشد. برخی گفته اند دست کم به اندازه سارتر اندیشمند مهمی است حتی با اصالت و عمق بیشتر. او مانند بیشتر فیلسوفان از جمله سارتر بعد از مرگش از منظر توجه غایب شد؛ اگرچه برخی از روانشناسان در پی الهاماتی از اندیشه های وی بوده اند اکنون نشانه های احیای علاقه در باب پرسشهای فلسفی که پاسخ گفته است به چشم می خورد؛ به ویژه به نظر میرسد مباحثی چون ذهن و آگاهی از جمله اشتغالات فکری مرلوپونتی بوده است. تردیدی نیست که وی غالباً نثری موجز داشته است که همچنان که ژرفای اندیشه اش را آشکار میکند وی را فیلسوفی دشوار فهم میسازد.

شرح مختصر زندگی مرلوپونتی میتواند یاری گر فهم اندیشه های وی باشد. مانند سارتر در اکول نورمال سوپریور [ENS] – یکی از بزرگترین مراکز آموزش عالی – فلسفه خواند و در همانجا بود که ابتدائا با دو شخصیت دیدار نمود اگرچه در این دوران قرابت زیادی با آنها نداشت. اساتید وی برخی از فيلسوفان شهیر فرانسه در آن دوران مانند لئون برونشویگ و ژرژ گورویج بودند. در نتیجه همچنان که افراد مذکور گفته اند در بستر مناسبی از «تاریخ فلسفه غرب» و نیز پیشرفتهای کنونی قرار می گیرد؛ به ویژه وی مجذوب سخنرانی «گورویچ» در باب پدیدارشناسی هوسرل شد و احتمالاً سخنرانی خود هوسرل را در سال ۱۹۲۹ در پاریس شنیده است.

موریس مرلوپونتی فیلسوف فرانسویمرلوپونتی پس از فارغ التحصیلی از ENS به مدت دو سال در لیسه (مدارس متوسطه) تدریس نمود، یک سال در باب ادراک پژوهش نمود و سپس در سال ۱۹۳۵ پست جونیور را در ENS به دست آورد و تا شروع جنگ جهانی دوم در این سمت بود؛ در حالی که در آنجا رساله خود را که نخستین کتابش بود در سال ١٩٤٢ با عنوان «ساختار رفتار» تکمیل نمود. عامل عمده مؤثر برای نگارش این کتاب مکتب روانشناسی گشتالت بود که بر ماهیت سازمان یافته تجربه انسان تأکید میکرد بدین معنی که از نظر آنها ادراک ما در اجزای اتمیستی که «احساسات» نامیده می شود به وقوع نمی پیوندد، بلکه تمامیت آن در معنای اجزای وابسته به رابطه با کل ساختار می یابد؛ هرچند به نظر مرلوپونتی، گشتالتی ها در خطا هستند که می پندارند این ویژگی فرضیاتی تجربی روان شناختی است. از نظر وی این ایدهای فلسفی در باب ماهیت ذاتی تجربه بشر است. با وجود این علاقه وی به روانشناسی گشتالت حتی در آخرین آثارش ادامه داشت.

دیگر عامل مؤثر بر وی در رویه اولیه اندیشه اش در سال ۱۹۳۰ علائق جدید از نوع فرانسوی به هگل که پس از جنگ جهانی اول گسترش یافت و در ارتباط با این عامل (مارکسیسم غربی) بود که خود از بازیابی مجدد آثار اولیه مارکس ناشی می شد. مرلوپونتی مانند دیگر روشنفکران جوان فرانسه به سخنرانی هایی در باب پدیدارشناسی روح توسط یک روسی سرشناس که الکساندر کوژو نامیده می شد در اواخر سال ۱۹۳۰ در پاریس سوق یافت. کوژو هگل را از منظری اساساً مارکسیستی قرائت می کرد. به دیگر سخن وی با مارکسیسم به عنوان نمودی از آیین هگلی برخورد می نمود. این مارکسیسم هگلی شده شبیه اندیشه های آن دسته از متفکران مارکسیستی مانند «گئورگ لوکاچ» مجاری بود که روایت مارکسیستی وی از آن گونه کمونیسم رسمی (بوروکراتیک) کمتر مکانیستی و بیشتر مقبول جوان آرمان گرای جناح چپی چون مرلوپونتی بود.

با شروع جنگ، مرلوپونتی به عنوان یک افسر پیاده نظام به خدمت فراخوانده شد، اما با شکست ارتش فرانسه از قوای آلمان از خدمت مرخص شد و به تدریس فلسفه در لیسه  بازگشت در این زمان دیگر بار با سارتر ملاقات نمود و قرابتی با وی پیدا کرد. این دو به تشکیل گروهی کوچک به نام سوسیالیسم و آزادی کمک کردند؛ گروهی که سهمی اندک در مخالفت با اشغال فرانسه توسط آلمان داشت و مقاومتی کوچک و نه چندان مؤثر را طبق اذعان خود سارتر شکل داد. گروه یک سال پس از ایجاد منحل شد، اما مرلوپونتی و سارتر دوست و همکار ماندند. آن دو در نگرش عمومی جناح چپ به سیاست و جامعه شریک شدند و در سال ١٩٤٥ تؤامان مؤسس پیشتاز گاهنامه ادبی و سیاسی دوران نو شدند هر دو ویراستار و مدیران مجله بودند؛ اگرچه بیشتر مرلوپونتی ویراستاری و کنترل مشی سیاسی مجله را به عهده داشت (هرچند سارتر با او هم رای نبود.)

موریس مرلوپونتی فیلسوف فرانسویدر سال ١٩٤٨ مرلوپونتی و سارتر جمعیت سیاسی سوسیالیستی جدیدی را تأسیس کردند که نه کمونیست بود و نه ضد کمونیست و آن را (RDR) نامیدند که به معنی جمعیت دموکراتیک انقلابی است؛ اگرچه جمعیت مذکور بعضاً دچار شکست شد و چندی نپایید و حمایت کافی را از سوی جناح چپ برای فعالیت به عنوان رقیبی جدی برای حزب بزرگ کمونیست فرانسه (PCF) جذب نکرد. در سال ١٩٤٥ مرلوپونتی کتاب «پدیدارشناسی ادراک» را منتشر نمود؛ کتابی که بسیاری آن را مهمترین اثر وی می دانند و مجدداً به گونه ای اساسی‌تر تز دکتری وی شد.  همچنین در سال ١٩٤٥ بود که مرلوپونتی از تدریس فلسفه در لیسه به تدریس دانشگاه لیون که استاد فلسفه اش شده بود انتقال یافت. در سال ١٩٤٩ وی استاد روانشناسی و تعلیم و تربیت دانشگاه سوربون در پاریس شد و نهایتاً در سال ۱۹۵۲ به کرسی فلسفه در کلر دو فرانس و همچنین پاریس منصوب شد؛ مقامی که در مابقی عمرش عهده دار آن بود.

در تمام این دوران او در باب فلسفه و همچنین طیفی از موضوعات دیگری چون سیاست ،هنر، ادبیات و سینما می‌نوشت و سخنرانی می‌نمود. در سال ١٩٤٧، وی ضمن این که معتقد به سوسیالیسم مارکسی بود اثر سیاسی خود «انسان دوستی و خشونت» را – که مبین کوشش او بود برای افشای سرکوبی هیئت حاکم اتحاد جماهیر شوری که به گونه ای رو به تزاید به غرب می‌رسید – منتشر نمود. چنین بدگمانی‌هایی در باب کمونیسم روسی در سال های بعد افزایش یافت و یکی از علل نخستین نزاع مابین سارتر و مرلوپونتی در سال ۱۹۵۳ بود. سارتر قویاً با مرلوپونتی مخالف بود و دیدگاهی را پی می‌گرفت که حمایت از حزب کمونیست را ضروری می‌شمرد. مرلوپونتی از ویراستاری مجله دوران نو استعفا داد و پس از آن فعالیت اندکی در سیاست به عهده گرفت، اگرچه موقعیت مهمی را در جناح چپ را از دست نداد. کتاب «ماجراهای دیالکتیک» که در سال ۱۹۵۵ منتشر شد مبین نگرش متأخر وی در باب سیاست، همچنین مشتمل بر حمله به موضع فکری سیاسی سارتر است. این دو قبل از مرگ مرلوپونتی قدری از این منازعات را حل و فصل نمودند.

در سال ١٩٤٨ وی مجموعه گفتگوهایی در رادیو در باب رویکردش به فلسفه داشت که متن آن به زبان‌های فرانسه و انگلیسی تحت عنوان «دنیای ادراک» چاپ شد و مقالات متعددی نیز در باب موضوعات سیاست و فرهنگ عمومی نگاشت که برخی از آنها در کتاب «معنا و نا معنا» و «نشانه‌ها» منتشر شده است. سخنرانی افتتاحیه وی در کلژو دوفرانس نیز در خلال دیگر مقالاتش تحت عنوان «در ستایش فلسفه» منتشر شده است. مقارن پایان زندگیش عمدتاً بر روی دو کتاب که پس از مرگش منتشر شد و هر دو ناتمام ماند کار می کرد؛ در این آثار اندیشه اش چرخش جدید و برجسته ای می‌یابد. این کتابها در زبان انگلیسی تحت عنوان یکنواختی جهان و مریی و نامریی شناخته شده است. در ۳ مه ١٩٦١ در اوایل سن ۵۳ سالگی زندگی سوگناکش همچنان که آثار ناتمامش گواه آن است که هنوز حرفها برای گفتن داشت در اثر سکته قلبی به پایان رسید.

منبع: درآمدی به اندیشه های مرلوپونتی/ اریک ماتیوس/ رمضان برخوردار/ انتشارات گام نو

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید