معرفی کتاب همزاد نوشته فئودور داستایفسکی

1
2120

درباره کتاب همزاد  داستایفسکی

رمان “همزاد” در سال ۱۸۴۶ توسط فئودور داستایفسکی نگاشته شد. این کتاب پس از موفقیت نسبی داستایفسکی در اولین رمانش “بیچارگان” نوشته شده و باعث شد داستایفسکی با اعتماد به نفس درباره این رمان صحبت کند. داستایفسکی در نامه ای به برادرش اعلام کرد که قصه جدید «ده چندان عالیتر از مردم فقیر است. گروه ما می گویند که بعد از نفوس مرده (نوشته گوگول) هرگز چیزی همتای آن در روسیه نبوده است، که اثر مال یک نابغه است، و چه حرفها که نمی زنند!» به رغم قياس مضحک با رمانی بلند و شاهکاری بزرگ، داستایفسکی، همچو گوگول، در پی اصالت کوشیده بود، منتها در قلمرویی بسیار تنگ دامنه تر از هنر داستان سرایی وی. رمان همزاد، نسبت به زمانش، بررسی شگفت انگیزی در باب روان شناسی آدمهای نابهنجار (آنورمال) است.

خلاصه کتاب همزاد

قهرمان همزاد، «گولیادکین»، کارمند دولت، مبتلا به جنون افزاینده تعقیب و آزار، به مردی بر می خورد که عینا به او می ماند و همنام او است. ابتدا گولیادکین با او دوستی می جوید و شغلی در اداره خود برایش دست و پا می کند. باقی داستان ماجراهای قهرمان را با همزادش مو به مو نقل می کند. گولیادکین با غیظی رو به فزونی مشاهده میکند که او تحسین و عنایت بالادست ها و همکارانش را به دست می آورد، حال آنکه کوشش خودش در کسب این مزایا عبث بوده است. در ذهن پریشان او، همزاد، رهبر دسیسه ای علیه او می گردد و او بارها بیهوده می کوشد آن آدم گستاخ را لو بدهد. پس از یک رشته رویدادهای نهایی که در آنها رقیبش وی را خوار میدارد، قصه این گونه به سر می رسد که همزاد گولیادکین را در سوار شدن به کالسکه ای که عزم راه تیمارستان دارد کمک می کند.

«همزاد» داستایفسکی و «دماغ» گوگول

کتاب همزاد نه تنها با الهام از «دماغ» اثر گوگول نوشته شده بلکه یک تقلید واقعی از کار گوگول است. يك مشق مدرسه ای است که جمله های کامل گوگول در آن شناورند؛ غالبا به سطح می آیند و به چشم می خورند.

داستان «دماغ» گوگول حکایت کارمندی است که بینی اش از او جدا می شود و شروع به يك زندگی کاملا مستقل و جداگانه ای می کند. همزاد داستایفسکی نیز حکایت کارمندی است که روحش دوگانه می شود تا به جائی که هر کدام از آن دو دارای يك وجود منفرد و کامل می شود.

فصل دوم داستان بینی با این جملات آغاز می شود: «کوالف، معاون کالج، صبح بسیار زود بیدار شد و با لبهایش صدای «بِرّ» در آورد. پس آنگاه بدنش را کشید، دراز کرد و دستور داد آینه کوچکی را که روی میز قرار داشت بیاورند. او می خواست يك جوش را که شب گذشته روی بینی اش در آمده بود نگاه کند».

رمان همزاد این گونه آغاز می شود: «ساعت نزديك هشت صبح بود، یاکف پترویچ گلیادكین صاحب منصب عالیمقام از يك خواب طولانی برخاست، دهن دره کرد، دراز شد و خمیازه کشید و بالاخره در حالیکه از تختخوابش به پائین می جست، چشم ها را گشود و به سوی آینه گردی که روی کمد قرار داشت دوید. به خود گفت آقای گلیادکین اگر يك جوش درشت وسط چهره اش در آمده بود چه حکایتی می شد؟» و همین گونه در سراسر کتاب می توان مطالب را به موازات متن گوگول تعقیب کرد.

داستایفسکی در مقام روان شناس

فئودور داستایسفکیقدرتی که بدان داستايفسکی هستی و هم آمیز همزاد را نگاه می دارد و ظرافت ژرفكاوي روان شناختی اش در ذهن منحرف گولیادکین، مهارت هنري مؤثر نویسنده جوان را آشکار می کنند. نابسامانی روانی قهرمان بی ارتباط به او نیست. همچو می نماید که این نخستین سعی در تحلیل شخصیت شکافته، به اشتغال خاطر بعدی داستايفسکی در باب رویه های گوناگونِ دوگانگی در آفریدن برخی از بیاد ماندنی ترین قهرمانانش پیوسته است. با آنکه هرگز دوباره رویه های آسیب شناختی (پاتولوژیک) را کاملا تا مورد گولیادکین فرا نمی برد، باری در صحنه معروفی از برادران کارامازوف نزدیکش می رود. در این صحنه ایوان با همزادش روبه رو می شود که به طور بسیار مؤثری دو سو گرایی وی را برملا می کند.

 

گلیادکین و داستایفسکی

گلیادکین در رمان «همزاد»، نمودی از خود داستایفسکی است. از يك سو داستایفسکی حقیقی و حقیر، محزون و تندخو و از سوی دیگر آن داستایفسکی که مست موفقیت است. آنکه قامت خود را افراشته نگه می دارد، خودنمایی و جلوه گری دارد. به حق و به ناحق حمله می کند. داستایفسکی حقیقی این همزاد و شبیه نفرت انگیز خود را تحقیر می کند. احساس می کند که این همزاد ممکن است طوری بر طبیعت او غالب شود که شخصیت حقیقی او را از میدان خارج کند. بيمناك است که مبادا به خاطر به دست آوردن افتخارات آسان چنان مجذوب صفات همزاد شود که طبيعت واقعی خود را از کف بدهد. می ترسد تسلیم نظر مردمی شود که شخصیت او را، چنانکه در طبیعت آفریده شده، نمی پذیرند.

داستایفسکی بيمناك است که در تحول زمانه، دیگر خودش نباشد. وقتی گلیادكین حقیقی محو می شود «فریادهای گوش خراش و غیر انسانی دشمنانش او را همراهی می کنند.» آنگاه شبیه یا همزاد نفرت انگیزش بر اوضاع مسلط می گردد.

در واقع فكر يك همزاد در تمام زندگی به دنبال داستایفسکی بوده است. نخستین مجازات جنایتکار، پیدایش تشتّت و انشعاب در شخصیت اوست. يك همزاد در تصور او ظاهر می شود و تجسم مادی پیدا می کند، همزادی که هم است و هم او نیست. همزادی که کاریکاتور وحشتناکی از خود اوست. آینه تغیر شکل دهنده ایست که چهره انسانی او را ورم کرده و پرجوش نشان می دهد و تمامی خبث و پلیدی را که در ضمیر خود نهفته دارد منعکس می سازد.

تاثیر کتاب همزاد بر سایر آثار داستایفسکی

فکر و ایده رمان همزاد، در اکثر داستانهای داستایفسکی نمود پیدا کرده است.

راسکول نیکف، قهرمان جنایت و مکافات، خود را در چهره سویدریگایلف رسوا و پلید می بیند و می شناسد: «ملاحظه کردید. من به شما نگفته بودم که بین ما يك نقطه مشترک وجود دارد؟»

استاوروگین در تسخیر شدگان در چهره ای شبیه پیوتر استپانویج ظاهر می شود که فردی آشوب گرا و انقلابی است. به او می گوید: «من به میمون و مقلد خود می خندم» و آن یکی، کمی بعد، به او جواب می دهد: «من يك دلقك هستم ولی نمی خواهم شما هم که نیمه برتر من هستید یك دلقك باشید».

گفته های استاوروگین درباره شیطان نیز به روشن شدن این نکات كمك می کند. می گوید: «من به شیطان عقیده ندارم، هنوز به او عقیده ندارم و میدانم که شیطان خودم هستم در نمودهای مختلف. من دو تا می شوم. من با خودم حرف میزنم »

ایوان کارامازف در اعلام و هذیان های خود شیطان را می بیند . این شیطان خود اوست. سایه اغوا شده است. ایوان به او می گوید: «وقتی به خودت توهین می کنی به من توهین می کنی. تو خود من هستی، با پوزه دیگر. تفاوت ما فقط اینست که تو احمقانه ترین افکار و روش های مرا برای خودت انتخاب کرده ای».

و باز می گوید: «همه چیزهائی را که من از مدتها پیش فهمیده بودم و مثل آشغال به دورشان ریخته بودم، تو مثل چیز تازه یافته ای و برای من می آوری، چگونه روح من توانسته موجود خبیثی مثل تو به وجود آورد»،

اسمردیاکوف، نوکر خانه، وجودی مشابه ایوان کارامازوف جوان است؛ اما به صورت زشت و مسخره آن. او هرزه ای است که در روح ایوان جایگزین شده است.

نقدها بر همزاد داستایفسکی

بلینسکی (منتقد شهیر روس) هنگامی که نخست بخش هایی از دستنوشته همزاد داستایفسکی را برایش خواندند تحسینش کرد، ولی چون آن را به صورت چاپ شده خواند شوقش فرو کشید، زیرا داستان را ناهماهنگ با دلالت اجتماعی که در ادبیات خواهانش بود یافت. بدتر آنکه مردم می گفتند ملال آور است. داستایفسکی در حالتی از خرده گیری بر خود که با خودستایی پیشینش تباینی ستودنی داشت، به برادرش درباره نامرادی همزاد نوشت و سپس افزود: «من عيب خیلی بدی دارم: غرور و بلند پروازي بی حد و حصر. فکر اینکه چشمداشتها را برنیاوردم و چیزی را ضایع کردم که میشد داستان ارزشمندی باشد، مرا در هم شکسته است.» سالیان سال بعد در دفتر یادداشت روزانه یک نویسنده اعتراف کرد که قالب (فرم) قصه بکلی ناموفق بود.

بهترین ترجمه کتاب همزاد داستایفسکی

اولین ترجمه کتاب همزاد توسط ناصر موذن و انتشارات تندر به چاپ رسیده است.(در حال حاضر این ترجمه توسط انتشارات نگاه چاپ می شود.) دومین ترجمه را نشر ماهی در سال ۱۳۹۱ توسط سروش حبیبی روانه بازار کرده است و سومین ترجمه توسط نشر روزگار و نسرین مجیدی به چاپ رسیده است.

پر واضح است که ترجمه سروش حبیبی را می توان بهترین ترجمه کتاب همزاد داستایفسکی دانست. اولاً به جهت ترجمه از زبان اصلی (روسی) و در ثانی سابقه و کارنامه درخشان این مترجم خوش نام که از قضا چندین اثر دیگر از فئودور داستایفسکی را هم ترجمه کرده است. ابله، شیاطین، قمارباز، رویای آدم مضحک و بانوی میزبان سایر آثار ترجمه شده سروش حبیبی از داستایفسکی هستند.

به عنوان گزینه دوم برای مطالعه می توان به نسخه ترجمه ناصر موذن مراجعه کرد.

 

منابع:

  1. زندگی و نقد آثار داستایفسکی / هانری تراویا / ترجمه حسینعلی هروی / انتشارات نیلوفر
  2. سنجش هنر و اندیشه داستایفسکی / ارنست سیمونز / ترجمه امیرجلال الدین اعلم / انتشارات علمی و فرهنگی

یک دیدگاه

  1. من این کتاب رو میخونم . خیلی کتاب خوبیه ولی بنظرم بعضی ها میخوان واقعیت در این کتاب را پنهان کنند ‌.
    دوستان خودتان این کتاب را بخوانید بعد در موردش خودتان قضاوت کنید . من چاپ اول آن در دستمه .

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید