سلما لاگرلوف بانوی داستاننویس سوئدی (۱۸۵۸-۱۹۴۰) در مارباکا، ملك پدری خود در ولایت ورملاند زاده شد و در میان آداب و رسوم و سنتهای قدیم پرورش یافت که زمینه بسیاری از آثارش گشت. سلما که بر اثر نقصی مادرزادی در اندام و لنگیدن، به زشتی و بیجاذبگی خود اعتقاد یافته بود، بسیار زود به دنیای خیال و افسانههای گذشته پناه برد تا از این راه بیماری خویش و مرگ پدر و سپس فروش الزامی ملك مارباكا را در ۱۸۸۴ که همه موجب تیرهتر ساختن روح او بود، جبران کند. پس از پایان تحصیلات خود در دانشسرای استکهلم، به آموزگاری پرداخت و در ۱۸۹۰ در مسابقه داستانکوتاهنویسی که از طرف مجلهای ادبی برگزار می شد، شرکت کرد.
داستانهایی که در این زمان نوشت زمینه رمان معروف قصه گوستا برلینگ (۱۸۹۱) گشت که این آموزگار گمنام را ناگهان به شهرت رساند. قصه گوستا برلینگ از افسانههای زادگاه لاگرلوف مایه گرفته که تا آن زمان در ادبیات سوئد ناشناخته مانده بود. داستان از محیطی مذهبی گرفته شده و سرگذشت سقوط و سپس ندامت کشیشی است به نام گوستابرلینگ. گرچه در وجود قهرمان این اثر خطوط مشترکی با چايلد هرلد اثر بایرون و دون ژوان دیده می شود و لاگرلوف در آن از آثار کارلایل نیز سود برده است، قصهی گوستا برلینگ اثری بدیع و غیرمعمول تلقی گردید و دارای همه خصوصیتهای آثار بعدی نویسنده که تخیلی سرشار از غنا بود و هنری استثنایی در داستانپردازی که لاگرلوف به وسيله آن خیالانگیزترین حوادث را چون واقعيت پذیرفتنی می ساخت. تحلیل ساده و افسانهای، نزدیکی شدید با گنجينه داستانها و اساطیر و سنتهای مردم زادگاه نویسنده و نکتههای استوار بر اساس اعتقادهای مذهبی و ایمان به قادر مطلق آمیخته با خرافههای عامیانه، همه از خصوصیتهای آثار سلماست که در این داستان نیز دیده می شود. قصه گوستا برلینگ در سوئد و کشورهای دیگر پیروزی فراوان بدست آورد و پیوسته محبوبترین اثر سلما لاگرلوف باقی ماند.
سلما از داستانهای کوتاه که در طی این سالها انتشار داده بود، مجموعهای فراهم آورد با عنوان رشتههای نامریی (۱۸۹۴) در دو بخش. بخش اول به افسانههای مذهبی ارتباط می یابد که در آن روح بشر با طبیعت به وسیله رشتههای نامریی می پیوندد. بخش دوم بیشتر به واقعیت نزدیك می شود و کمتر از جنبه افسانهای برخوردار است.
سلما لاگرلوف در ۱۸۹۵ از شغل آموزگاری دست کشید تا سراسر زندگی را به نویسندگی مصروف دارد، پس به همراهی یکی از بانوان نویسنده سوئدي به ايتاليا و مصر و فلسطین سفر کرد و از این سفر برای نوشتن داستانهای خود مایه بسیار گرفت، از آن جمله است داستان معجزههای دجال (۱۸۹۷) که حوادث آن در شهر سیسیل می گذرد. کتاب از نظر ارتباطش با ایمان و عقاید عامه پیروزی یافت، اما از نظر تصویر سوسیالیسم با شکست روبرو شد. دیگر از رهآوردهای سفر فلسطین، رمان بزرگ اورشلیم (۱۹۰۲) است که او را به اوج هنر خود رساند. این داستان شامل دو بخش است بخش اول به مهاجرت روستاییان دالكارليا به بیتالمقدس اختصاص دارد که با اعتقادهای مذهبی رایج و وعظ کشیشها در کلیساها به مخالفت می پردازند و به فلسطین می روند تا مانند مسیحیان دوره اول زندگی کنند. بخش دوم این کوچنشینان را در بیتالمقدس نشان می دهد که میان مهاجران آمریکایی به کار اشتغال یافتهاند، اما در محیط تازه و سرشار از رقابت سرگشته ماندهاند. از طرفی ناسازگاری فرقهای آغاز می شود و از طرف دیگر نامساعد بودن اقليم سلامتشان را متزلزل می کند، تا آنجا که به مرگ عدهای می انجامد و عده دیگر که شوق خود را به کلی از دست داده اند به میهن باز می گردند، جز یکی که می ماند و با گروهی از مؤمنان در انتظار رجعت مسیح می نشیند. رمان اورشلیم برای سلما لاگرلوف شهرت جهانی همراه آورد.
سلما لاگرلوف به سفارش اولیای امور برای کودکان مدرسههای سوئد داستانی نوشت به نام سفر شگرف نیلس هولگرسون (۱۹۰۷) در وصف پرواز جادوگرانه پسرك چهارسالهای بر سراسر سوئد. حوادث مداوم و شگفتانگیز این داستان هزاران کودك خارجی را مفتون خود کرد و آنان را با محیط و حوادث ملی و میهنی سوئد آشنا ساخت. این داستان نیز از معروفترین و محبوبترین آثار لاگرلوف در سراسر جهان به شمار آمد.
داستان خانه لیلیکرونا (۱۹۱۱) پیروزی عشق و ملاطفت را بر خباثت و شرارت نشان می دهد و سرگذشت دردناك دختر جوان و زیبایی را نقل می کند که پیوسته از رفتار خشونتبار و شکنجهآمیز زن پدر خود رنج می برد و از محبت پدری نیز بیبهره می ماند. دختر که ظاهرا به محیط سرد خانه تسلیم شده است ، پیوسته انديشه مبارزه را در سر می پروراند و سرانجام پس از تلاش فراوان موفق می شود که زن پدر را از خانه براند، اما همین که به گرمی و محبت پدر دل می بندد، با مرگ او روبرو می شود و از نو همه چیز را از دست می دهد و تنها و دلسرد باقی می ماند، تا آنکه عشقی تازه در او پدید می آید که دردهایش را تسکین می بخشد. داستان با مراسم نامزدی دختر با دلدارش پایان می گیرد.
داستان امپراتور پرتغالستان (۱۹۱۴) تحلیلی روانی است بر زمينه حادثهای واقعی آمیخته با عناصر خیالانگیز. یان قهرمان کتاب که یگانه دخترش کلارا خانه را ترک می کند و در پی شغل به شهر می رود، هنگامی که از روسپی گشتن دختر جوانش آگاه می گردد، دیوانه می شود، اما این دیوانگی برایش بدبختی نمی آورد، زیرا در عالم جنون چنین تصور می کند که کلارا ملکه کشور پرتغال گشته است و در شکوه و جلال به سر می برد، در حالی که تاجی بر سر دارد و هفت پادشاه دنباله شنل او را بدست گرفته و شش شیر زیر پایش خفتهاند و هفتاد افسر عالی رتبه با شمشیر برهنه پیشاپیش او رواناند، اما کار به اینجا پایان نمی یابد. یان خود را نیز که در کلاراست امپراتوری می بیند که در لباس امپراتوری به کلیسا می رود. بدین طریق عالم جنون، او را که در خیال به شخصیتی مقتدر تبدیل گشته، از خوشبختی سرشار می سازد. بعضی از صحنههای این داستان از غنای ابداع و تخيل فراوان سرشار است.
آخرین اثر بزرگ لاگرلوف از يك سلسله داستان تشکیل شده است. از آن جمله حلقه انگشتری لوونسكولد (۱۹۲۵) که نویسنده در آن با تیزبینی شگرفی شخصیت واقعی قهرمانان را با خیالانگیزی و سرگذشت رویایی می پیوندد، سرگذشتی که در آن نوای ناپیدایی، افسانهای یا مذهبی مانند قوهی شر دخالت می کند. سلما لاگرلوف زندگی خود را در کتاب مارباکا (۱۹۲۲) و خاطرات کودکیام (۱۹۳۰) شرح داده است.
سلما لاگرلوف در ۱۹۰۷ از دانشگاه اوپسالا درجه دکتری افتخاری و در ۱۹۰۹ جایزه ادبی نوبل را دریافت کرد و در ۱۹۱۴ به عضویت آکادمی سوئد برگزیده شد. پس از رمانهای خشك سبك ناتورالیسم در سوئد، قصه و داستانهای لاگرلوف که در دنیای پهناور افسانههای عامیانه و سرگذشتهای پیشین و در عالم رمانتيك ریشه داشت، زیبایی و اصالت و جاذبه شعر را به ادبیات سوئد بازگرداند و حتی هنگامی که مسالهای اجتماعی و روانی از عصر نویسنده در داستانها پیش کشیده می شود، امور عجیب و خارقالعاده نیز به كمك گرفته می شود، تقریبا در همه داستانهای او هنر انکارناپذیر و استعداد نقل سرگذشتهای زیبا وجود دارد که در داستانهای گوستا برلینگ و اورشلیم به اوج خود می رسد. از بسیاری از آثار لا گرلوف فیلم سینمایی ساخته شده است.
منبع:فرهنگ ادبیات جهان / زهرا خانلری / انتشارات خوارزمی