نگاهی به آرای فلسفی لویی آلتوسر

0
774

لویی آلتوسر (Louis Pierre Althusser) (1918 -1990) شخصیت اصلی نهضتی موسوم به مارکسیسم ساختاری (structural Marxism) است که در پی بازنگری و تفسیر دوباره مارکس در پرتو کار ساختارگرایانی چون لوی استروس بود. رشد و تحول آلتوسر، عضو حزب کمونیست فرانسه، در مقام فیلسوف، با بخت و اقبال آن سازمان به شدت پیوند دارد، به ویژه با بحث های سیاسی شدید درون آن حزب در پی محکوم کردن استالین در کنگره سال ۱۹۵۶ حزب کمونیست شوروی، و نیز در زمینه اختلاف فزاینده بین کمونیسم شوروی و کمونیسم چینی. بیش تر چیزهای عمده ای که آلتوسر به نظریه مارکسیستی افزوده است، مانند نظریه قرائت عارضه شناسانه (symptomatic reading)، نظريه گسست معرفت شناختی (epistemological break)، تز جبرگرایی مضاعف (Overdeterminism Thesis) و اصرار بر تفکیک قاطع بين علم و ایدئولوژی از دخالت های وی در این مجادلات نشئت می گیرد، چنان که علاقه بعدی وی به کارهای مائو زدونگ (تسه تونگ) چنین است.

اولین تأثیر پذیری فکری آلتوسر از گاستون باشلار – فيلسوف علم – بود، که آلتوسر اساس نظری گسست معرفت شناختی را از کارهای او گرفت. آلتوسر همچنین به شدت از آثار لنین و گرامشی تأثیر پذیرفت، که آموزه آنان در باره سلطه (hegemony) و نظریه های آن درباره رابطه متقابل و تعاملی بین زیربنای اقتصادی و روبنای فرهنگی جامعه، تأثیر ژرفی بر اندیشه پخته آلتوسر به جای گذاشت.

به طور کلی مقصود کلی طرح آلتوسر تثبیت مارکسیسم به صورت نوعی «ضدانسانگرایی نظری» (theoretical antihumanism) است؛ یعنی نظریه‌ای اجتماعی که توجه آن نه به اعمال افراد بشر بلکه به روند تاریخی است: «روند تاریخی بدون سوژه» – عنوانی که بدان شناخته شده است.

لویی آلتوسرساختارگرایی با تعهد نسبت به ساختارهای عمیق اندیشه که به طور مستقل عمل می کنند و ناچیز شمردن نقش عامل انسانی در تاریخ، در این جا نقطه ارجاعی واضح و آشکار است. دل‌مشغولي آلتوسر در دخالت‌های نظری‌اش [مجادلات درون حزبی] تأکید بر ادعاهایی در تأیید نوشته های دوران پختگی ماركس، مانند سرمایه (Capital) است در مقابل نوشته های دوره جوانی او، دوره به اصطلاح انسان گرایانه (humanist) در اوایل دهه ۱۸۴۰، مانند دستنوشته های اقتصادی و فلسفی که مربوط به سال ۱۸۴۴ است. آلتوسر برای مقابله با رواج این گونه آثار عمدتا هگلی در میان مارکسیست های انسان‌گرای فرانسوی، فرضیه وجود تغییر و تحولی چشم‌گیر در اندیشه مارکس در میانه دهه ۱۸۴۰ را مطرح کرد؛ شکاف یا «گستی معرفت شناختی» تقریبا از [زمان نگارش] ایدئولوژی آلمانی (The German Ideology) و تزهایی درباره فوئر باخ (Theses on Fuerbach) به بعد، که نشانگر رشد و بلوغ رسیدن مارکس در مقام نظریه پردازی «علمی» است. تا قبل از ۱۸۴۵ تفکر مارکس در قید و بند مفاهیم ایدئولوژیک زمانه اش بوده؛ پس از ۱۸۴۵ به نقد علمی ایدئولوژی خود و مشخص کردن کاستی ها و تضادهای درونی آن پرداخته است.

کلید شناخت این گسست در نظريه‌ی آلتوسر در باره قرائت عارضه شناسانه قرار دارد، آن جا که هدف، جداسازی ساختار زیربنایی اندیشه با – آن طور که آلتوسر می گوید – موارد «مسئله ساز» (problematic) است که بر پدید آوردن متن حاکم است، و به استدلال‌های آن شکل می بخشد. در طبیعت و ماهیت امر «مسئله ساز» – که چند نفر از مفسران متذکر شباهت خانوادگی آن با مفهوم «پارادایم» (paradigm) کوهن شده اند – بر آنچه ممکن است به اندیشه در آید یا مورد سؤال قرار گیرد، محدودیت هایی اعمال می شود و قرائت عارضه شناسانه دقیقا بر آن است که این محدودیت ها را شناسایی کند. در اندیشه آلتوسر تمایز قاطعی بین ایدئولوژی – نظام بسته ای از باورها که نشان دهنده تضادهایی درونی است، که بیشتر ما در زندگی روزمره از آن ناآگاهیم – و علم – نظامی از تحقیق و تفحص که در برابر تغییر و تحول از درون گشاده و پذیر است – وجود دارد. مارکسیسم به دلیل تئوری ماتریالیسم دیالکتیکی آن از نظر آلتوسر علم محسوب می شود، و علوم دور از دسترس ایدئولوژی قلمداد می شوند. در باور آلتوسر نظریه در واقع قلمرو خودمختار گفتمان یا «عمل» است و مارکسیسم علمی خود اعتباربخش ( self – validating) شناخته می شود.

لویی آلتوسر

در نظریه اجتماعی آلتوسر، روبنای فرهنگ را سلسله ای از این گونه «عمل‌ها» تشکیل می دهد که به صورت های مختلف سیاسی، ایدئولوژیک یا نظری هستند و در رابطه ای دیالکتیکی با زیربنای اقتصادی قرار دارند. آلتوسر با الهام از گرامشی این رابطه را تأثیرگذاری متقابل و تعاملی تلقی می کند که در آن زیربنا و روبنا بر یکدیگر تأثیر می گذارند، حال آنکه در اندیشه سنتی تر مارکسیستی زیربنا [بر روبنا] چیره و مسلط است. آلتوسر «خودمختاری نسبی» روبنا را مطرح می کند که «فقط در آخرین دم» (نظریه ای که نسبت مبهم باقی مانده است) تحت سلطة زیربنا قرار می گیرد. لذا رخدادهای روبنایی همان اندازه ممکن است وضعیتی انقلابی ایجاد کنند که رویدادهای زیربنایی، چرا که در آرایش اجتماعی بسیار ممکن است که روبنا حلقه ضعیف یا «مشمول جبر مضاعف» باشد: این مطلب همان نظريه‌ی «جبرگرایی مضاعف» آلتوسر است. چنین رابطه ای بین زیربنا و روبنا به طریقی فعال در را به روی هرگونه احتمال عمل انسانی معنادار می بندد، و روند تاریخی بدون سوژه در درجه نخست مسئله «دستگاه های دولت سرکوبگر» (Repressive State Apparatuses) (ابزارهای قدرت دولت، همچون پلیس با ارتش) و «دستگاه‌های دولت ایدئولوژیک» (نهادهای برتری جو و سلطه طلب) (hegemonic) چون کلیسا یا دانشگاه ها) است که از طریق افراد عمل می کنند.

لویی آلتوسراین افراد فقط نقش هایی را ایفا می کنند که ایدئولوژی برعهده آنان می گذارد، نقش هایی که میدان عمل کمی برای عامل انسانی فراهم می آورند. آلتوسر نیروی نظری عمده ای در حزب کمونیست فرانسه بود و دگرگونی ای که او در عناصر اساسی اندیشه مارکسیستی در چارچوبی ساختارگرا ایجاد کرد، مناظرات پرشوری در محافل مارکسیست، هم در داخل و هم در خارج فرانسه برانگیخت. مارکسیسم ساختگرای آلتوسر – که مسلما می توان آن را تأثیرگذار ترین نظر در مارکسیسم غربی در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دانست – در آن زمان بسیار مورد پسند و باب روز بود و تأثیر مهمی بر سرتاسر طیفی از رشته های فکری – چون اقتصاد سیاسی، جامعه شناسی، انسان شناسی، زیبایی شناسی و نظریه ادبی – برجای گذاشت. از دهه ۱۹۷۰ به بعد شهرت آلتوسر به طرز قابل توجهی کاهش یافته است، که [این کاهش آوازه و نفوذ] پیامد نقد پساساختارگرایانه (poststructuralist) او از مابعدالطبیعه ای است که پایه روش شناسی ساختارگرایانه به شمار می آمد و نیز چالش پسامدرنیستی با نظریه های موسوم به «روایت عظمی» همچون مارکسیسم. مارکسیسم ساختارگرا دیگر چندان حمایتی را در جناح چپ برنمی انگیخت، جایی که به نظر می رسید مفاهیمی چون گسست معرفت شناختی، غیر تاریخی و بیش از اندازه کلی هستند. یکی از انتقادهای عامی که بر کار آلتوسر شده این است که اندیشه او فاقد بعد انسانی است، و نظريه او در باره‌ی ایدئولوژی اینک بیش از اندازه جبرگرایانه ارزیابی می شود. مثلا یی. پی. تامپسون به ویژه نسبت به انکار نقش عامل انسانی در تاریخ از سوی آلتوسر معترض است و نیز یکی از مفسرانی است که آلتوسر را به داشتن تمایلات استالینیستی متهم کرده اند؛ هرچند دیگرانی – چون استیون بی. اسمیت – به همان اندازه مشتاق بوده اند که از او در برابر این اتهام به شدت احساسی دفاع کنند. وفادار ترین پیروان آلتوسر شاگردان سابق او، اتين باليبار ( E. Balibar ) و پیر ماشری (P. Machercy ) بوده‌اند؛ اولی همکار و هم قلم آلتوسر در تألیف یکی از متون اصلی مارکسیسم ساختاری – خواندن سرمایه (Reading Capital) – (چاپ تجدیدنظر شده) بوده است و دومی در به کار بستن عقاید آلتوسر در نظریه ادبی در تحقیق بسیار ستایش شده‌اش به نام نظریه ای در باره آفرینش ادبی (۱۹۶۶) (A Theory of Literary Production) به توفیق چشمگیری دست یافته است.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید