ایوان تورگنیف (۱۸۱۸۔ ۱۸۸۳) در آریول و در خانوادهای ثروتمند و ملاك، زاده شد و دوران کودکی را در زادگاهش گذراند. پدرش افسر و مردی مسامحهکار بود و مادرش زنی مستبد و تندخو که با خشونت بسیار در خانه فرمانروائی داشت و حتی با پسر بیرحمانه رفتار می کرد، بعدها چهره خشن و عاری از لطف مادر در یکی از داستانهایش ترسیم شده است.
تورگنیف در ۱۸۳۳ به دانشگاه مسکو وارد شد و سال بعد به دانشگاه سن پترزبورگ منتقل گردید و به وسیله استاد ادبیاتش با پوشکین شاعر نامدار و شعرش آشنائی یافت. خود نیز در ضمن تحصیل به سرودن شعر پرداخت، از جمله منظومه «پاراشا» است که مورد موافقت و تایید بلینسکی منتقد معروف قرار گرفت.
در ۱۸۳۸ تورگنیف برحسب رسم رایج زمان برای تکمیل تحصیلات و تجربه اندوزی به آلمان سفر کرد، سه سال در دانشگاه برلین به آموختن فلسفه پرداخت، با گروه آزادیخواهان و متفکران اصلاح طلب روسیه آشنا شد، به انجمن آنان رفت و آمد کرد و بدین طریق هم علاقه به فرهنگ غرب در او توسعه یافت و هم عقاید سیاسیاش خط سير مشخصی گرفت. سپس به رم سفر کرد و به ادراك خود در زیباییشناسی، رنگ و جلا بخشید و هنگامی که در ۱۸۴۱ به روسیه بازگشت، جوانی بود زیبا، ظریف، شایسته و با فرهنگی قابل توجه و ممتاز.
در آغاز به کار اداری پرداخت و پس از دو سال کار را رها کرد تا همه وقت را به ادبیات مصرف دارد. در این هنگام با خواننده معروف «مادام وياردو گارسيا» و شوهرش «لوئی ویاردو»، نویسنده فرانسوی آشنائی یافت و رابطهای بسیار صمیمانه میان آنان برقرار شد. مادر تورگنیف که از طرفی از این رابطه آزرده شده و از طرف دیگر با ترك شغل پسر مخالف بود، کمک مالی را قطع کرد و او را از خود راند. تورگنیف از آن پس ناچار شد از کار ادبی امرار معاش کند. سال بعد به دنبال خانواده وياردو از روسیه خارج شد، ابتدا به برلین و پس از آن به پاریس سفر کرد. وضع ارتباط تورگنیف با خانم وياردو چندان روشن نیست، اما مسلم است که در قلمرو خانوادگی آنان پذیرفته شده، تا آخر عمر غالبا در خانه آنان سکونت داشته و ارتباط خود را با آنان ادامه داده است.
تورگنیف در این دوره دست از شعر کشید و به نویسندگی پرداخت. داستان کوتاه «آندرئی کولوسف» را در ۱۸۴۴ انتشار داد که اثری عاشقانه و رمانتيك بود و تقریبا زندگینامه جوانی او به شمار می آمد. قهرمان داستان جوانی دانشجو و ثروتمند است که با دوستش در خانه افسر بازنشستهای میهماناند و هر دو به دختر او دل می بندند. تورگنیف در این داستان تضاد روحی دو جوان و خصوصیتهای اخلاقی آنان را وصف می کند و با لحنی زیبا و پر طراوت عشق لطيف سه جوان را بیان می کند.
تورگنیف در مدت پنج سال دوری از وطن، به خلق اثر جالب توجهی پرداخت، شامل قصههایی از زندگی دهقانان و ملاکان که با عنوان «شکارچی در سایه روشن زندگی» در ۱۸۵۲ انتشار یافت. این مجموعه داستان کوتاه در روسیه واقعهای ادبی و اجتماعی به شمار آمد و درهای دنیای تازهای را بر عامه مردم گشود. در این اثر چهره دهقانان با عواطف و عادات و خصوصیتهای اخلاقی و نظر آزادیخواهانه و خطوط رنگارنگ زندگیشان پیش چشم گذارده می شود و صراحت و واقعبینی با ادراك و احساس پرشوری از زیبائی طبیعت همراه می گردد. داستان از دفتر خاطرات يك شکارچی در حین گردش و گم شدن در دشت و کوهسار نقل شده است. کتاب سرگذشتهای یکنفر شکارچی در روسیه و خارج از آن چون شاهکاری به شمار آمد و نام تورگنیف را در ردیف نویسندگان بزرگ روسیه قرار داد، اما در محافل رسمی روسیه چون ادعانامهای بر ضد بردگی دهقانان تلقی گردید و مورد قبول مقامات حکومت قرار نگرفت.
تورگنیف در ۱۸۵۰ به سبب بیماری مادر به روسیه بازگشت، مادر در آخرین لحظههای زندگی با پسر آشتی کرد و وی پس از مرگ او به ثروتی بزرگ دست یافت و از غم مسائل مالی آزاد گشت. مرگ گوگول در ۱۸۵۲ تورگنیف را سخت متاثر ساخت، مقالهای در یادبود او نوشت که از طرف دستگاه حکومت مورد اعتراض قرار گرفت و به توقیف و تبعیدش به ملك شخصی انجامید. در ملك خود تعداد زیادی نمایشنامه نوشت و با پیروزی فراوان به سن پترزبورگ بازگشت و در واقع مقام پیشوائی نویسندگان جوان و آزادیخواه روسیه را احراز کرد.
اولین رمان تورگنیف به نام رودین Rudin (۱۸۵۶) چهره فردی انقلابی را نشان می دهد. رودین، جوانی که چندین ماه در خانه ییلاقی بانوئی متجدد از مردم پایتخت به سر می برد، با سخنوری و فصاحت توجه میزبان و دخترش ناتاشا و میهمانانشان را جلب می کند و استدلالها و عقاید گوناگونش درباره مسائل اجتماعی، او را فردی ممتاز و درخشان معرفی می کند، سرانجام به ناتاشا دل می بندد و به سبب آنکه مادر دختر تقاضای ازدواج او را رد می کند، راهی جز ترك خانه آنان نمی یابد. تورگنیف در وجود رودین نسل جوان خیالپرور دهه چهارم قرن نوزده را معرفی می کند که خود را به دست فلسفه و رؤیا می سپارد و نماینده جوانانی می شناسدش که از طرف او لقب «آدم زیادی یا بیحاصل» را گرفته اند، یعنی مردمی که حرف می زنند و اهل عمل نیستند. تورگنیف در چاپ دوم کتاب، رودین را به اقدامی متهورانه وا می دارد و داستان را با کشته شدن او در جنگ پایان می دهد.
رمان آشیانه اشراف در ۱۸۵۸ پرده نقاشی گیرائی است از آداب و رسوم قدیم روسیه و شامل اصول عقاید آزادیخواهی نویسنده در زمینه مذهب، پیشرفت و انساندوستی. قهرمان کتاب نجیب زادهای است با تربیتی اروپائی که از حیث فکر و روح عميقا فردی روسی باقی مانده است. وی همسرش را که زنی متظاهر است و به شوهر خیانت می کند، در پاریس می گذارد و به روسیه باز می گردد و در ملك خود به زراعت می پردازد و پس از چندی به ليزا دختر زیبا و پر جاذبه همسایه دل می بندد. پیروزی داستان «آشیانه اشراف» خاصه در توصیف دقیق و زیبائی است که نویسنده از شخصیت لیزا به عمل آورده و او را کاملترین نمونه دختر نسل جوان روسیه در صبحدم اصلاحات اساسی معرفی کرده است، دختری پر جاذبه و نجيب و پاك و با اراده.
در ۱۸۶۰ داستان در آستانه فردا منتشر شد که قهرمانش جوانی بلغاری و فردی اصلاحطلب است و پیوسته به استقلال کشورش می اندیشد، اما قبل از بازگشت به بلغارستان و اقدامات آزادیخواهانه می میرد. تورگنیف نسبت به پیروزی رمانهایش بسیار حساس بود و به ستایش مردم خاصه نسل جوان اهمیت می داد، اما منتقدان به آثار وی روی خوش نشان نمی دادند و او را در معرفی و ترسیم افراد روسی به سهلانگاری متهم کردند.
تورگنیف که از وضع سانسور رنج می برد و نمی توانست اندیشههای خود را آشکارا بیان کند، برای نمایان ساختن راه پیشرفت تدریجی، مساله مشاجره فکری دو نسل را پیش کشید و شاهکار خود را به نام پدران و پسران در ۱۸۶۲ منتشر کرد که شدیدترین بحث و جدل را پدید آورد. قهرمان داستان بازاروف پزشك جوانی بود که چون نسل اصلاحطلب روسیه با همه قيود و سنتها مخالف بود. تورگنیف برای وصف این جوان کلمه «نیهیلیست» یا منکر همه چیز را به کار برد. بازاروف در خانه ییلاقی دوستش اقامت می کند و با پدر و عموی او به گفتگو و بحث می پردازد و در برابر این دو شخصیت که نماینده نسل گذشتهاند، فکر و روحیه نسل جوان را آشکار می کند. پدران و پسران مورد حمله شدید منتقدان قرار گرفت، تا حدی که ارزش هنری و ادبی آن را نادیده گرفتند و به نکتههای آن در تحلیل روانی توجهی نکردند، در حالی که بعدها همین نکتهها ارزشی در حد جهانی و حتی دور از انتظار نویسنده به دست آورد.
تورگنیف بر اثر حمله شدید منتقدان دچار اندوه و سرخوردگی گشت و مصمم شد که روسیه را ترك كند، پس به آلمان رفت و در خانه دوستان خود یعنی خانواده وياردو اقامت گزید و در انجمنها و شب نشینیهای دلپذیر ادبی و هنری شرکت کرد و آرامترین دوره زندگی را گذراند و همچنان به نویسندگی ادامه داد. در ۱۸۶۷ رمان دود را انتشار داد که کمتر از رمان پیشین پیروزی بدست آورد. تورگنیف در این کتاب انتقاد تلخی از مسائل سیاسی و اجتماعی کشور به عمل آورده و روسیه را بسیار دور از فرهنگ غرب دانسته و ضرورت آموزش عمیق را گوشزد کرده است و کلمه دود را چون استعارهای از زندگی معنوی و فکری روسیه به کار گرفته است. کتاب دود به سبب هجو تند و گزنده، مردم روسیه را برانگیخت و او را که دور از وطن می زیست به عدم ارتباط و دسترسی به محیط واقعی میهن متهم کرد.
زندگی دلپذیر تورگنیف در آلمان به سبب جنگ ۱۸۷۰ برهم خورد و در نتیجه سفری به لندن و پاریس انجام داد. در پاریس با فلوبر، زولا و برادران گونکور آشنایی یافت. خاک بکر (۱۸۷۷) آخرین رمان بزرگ او، به هنگامی نوشته شد که نهضت اصلاحطلبانه در روسیه آغاز گشته بود و انقلابیان به تدریج در صحنه سیاست ظاهر می شدند. کتاب با وجود برخورداری از قسمتهای زیبا با شکست روبرو شد و مورد انتقاد قرار گرفت و با آنکه عدم آمادگی نهضت و علل شکست انقلاب را بیان کرده بود، نتوانست مردم را راضی کند.
تورگنیف تا آخرین لحظه زندگی دست از نوشتن برنداشت، تعداد بسیاری قصه و داستان کوتاه و داستانهای خیالانگیز و جادویی انتشار داد، مانند داستان کلارا میلیچ. آخرین دیوان تورگنیف یا اشعار منثور او به نام سنیلیا که پس از مرگ انتشار یافت، احساس بدبینی او را که تحت نفوذ شوپنهاور قرار گرفته بود، نشان می دهد.
سالهای آخر زندگی تورگنیف، بدون کانون خانوادگی، بدون وطن و بدون ایمان، تنها از نور شهرت و افتخار روشنی می گرفت، در ۱۸۷۵ در کنگره جهانی ادبیات پاریس در سمت معاونت کنگره در کنار ویکتور هوگو جای گرفت و خطابهاش درباره ادبیات روسی پیروزی فراوان به دست آورد و هنگامی که برای اقامتی کوتاه به روسیه بازگشت، ضيافتهایی به افتخار او ترتیب یافت. از ۱۸۸۱ اولین نشانههای بیماری سرطان در او ظاهر شد و دو سال آخر زندگی را در احتضاری دردناك گذراند تا در بیست و ششم اوت ۱۸۸۳، در حالی که مادام وياردو از او پرستاری می کرد، در خانهاش نزديك پاریس در گذشت و جسدش به پترزبورگ برده و به خاك سپرده شد.
تورگنیف تأثیری مضاعف در ادبیات روسی داشت، به این معنی که هم صدای ادبی غرب را به روسیه می رساند و هم اروپا را در جریان اندیشههای روسی قرار می داد. آثار تورگنیف خاصه داستانهای کوتاه وی تفسیر عمیقی است از مسائل اجتماعی روسیه در نیمه قرن نوزدهم. وی نمونهای از مردم را خلق کرد به نام آدم زیادی که مردمی حساس و باهوش بودند، اما اوضاع غمانگیز روسیه، آنان را از کار مثبت و اقدام در راه تحقق بخشیدن به آرزوها بازداشته بود. تورگنیف در قلمرو قصههای خیالانگیز زبردستی دارد و با استادی بسیار رؤیاها و حالتهای غیر عادی را تشریح می کند. آثارش با وجود واقعبینی در باره حادترین مسائل روز، از زیبائی و قدرت فراوان برخوردار است. تورگنیف با آنکه از رماننویسان و نمایشنامهنویسان بزرگ روسیه در قرن نوزدهم است، به سبب زندگی دور از وطن و محرومیت از ارزشیابی بسیار نزديك وقایع و محیط روسیه، نتوانست مقامی چون تولستوی و داستايفسکی بدست آورد.
منبع:فرهنگ ادبیات جهان / نویسنده: زهرا خانلری