اعترافات آگوستینوس

0
115
اعترافات آگوستینوس

اعترافات اثر قديس اورلیوس آوگوستینوس (۳۲۵ – ۲۳۰)، متأله مسیحی که در حدود سال ۲۰۰، یعنی سال پنجم اسقفی او در شهر هییو نوشته شد. این اثر و کتاب شهر خدا دو اثر اساسی او به شمار می رود. اعترافات شامل سرگذشت روحی قدیس و تشکل اندیشه او و آشنایی او با راز عرفان است، به قسمی که در عین حال هم یک اثر بزرگ فلسفی است و هم شرح حالی درامی.

این اثر به سیزده کتاب تقسیم شده است: آوگوستینوس با بازگشت به اندیشه مانوی و جلب توجه به این معنی که انسان از همان مراحل نخستین عمر بی اختیار به سوی خطا یا دست کم ارضای حواس خود رانده می شود، معصومیت روزگار کودکی را مورد انتقاد قرار می دهد (کتاب اول). سپس روزگار نوجوانی فرا می رسد؛ در خاطره دزدی کوچکی که در آن زمان مرتکب می شود اشاره روشنی به برداشت او از گناه، به عنوان انحراف از خیر، می یابیم: در حقیقت قصد او از دزدیدن چند سیب نارس فقط اثبات آزادی خود بود، نه به دست آوردن شی دزدیده شده. و اما آزادی در مفهوم مطلق آن یعنی آزادی روح در برابر انفعالات نفانی، چیز خوبی است، ولی وقتی که آن را در نسبت آن با فرد، به عنوان وسیله ای برای گریز او از قانون اخلاقی صرفاً به منظور ارضای خود در نظر می گیریم، صورت خطا به خود می گیرد (کتاب دوم).

اعترافات آگوستینوس

نخستین سال های جوانی او تحت تأثیر دو واقعه است: یکی خواندن هورتنسیوس سیسرون، که با سخنان زیبای خود او را افسون می کند، و دیگری اغواهای مانویان که با موعظه اعتقاد به وجود دو خدا، خدای نیکی و خدای بدی، تا حدی آوگوستینوس را در تحلیل مسئله گناه، که از همان زمان به شدت ذهن او را مشغول کرده بود، یاری می کردند (کتاب سوم). تجارب دوران جوانی ادامه می باید: در خصوصیات روانی و اخلاقی پرشور و بلند پرواز است؛ بلند پروازی اش می کوشد تا در آموزش و مطالعه به هدف نایل آید، در حالی که پرشوری اش می کوشد تا خود را در احساس صمیمانه دوستی نشان دهد. مرگ یک دوست به شدت او را تکان می دهد؛ ولی این درد ما بعد طبیعی، این دردی که به نحوی مقدر و محتوم در وجود زاینده و میرنده ریشه دارد، چیست؟ درد مابعد طبیعی نیز، مانند درد اخلاقی انحراف از غیر است: تنها وقتی به صورت درد ظاهر می شود که آن را به نسبت با خودمان در نظر بگیریم، ولی وقتی که آن را در نظام جهان هستی و غابات نهایی آن تصور کنیم، به صورت خبر جلوه می کند. به این ترتیب، اشکی که او بر مرگ دوست خود می ریزد ناشی از احساس مفرط فردیت است (کتاب چهارم).

آوگوستینوس که از مانویت و تصنعات بلاغت (که یک چند بدان روی آورده بود) ناخشنود است، در رؤیای نیل به افتخار به رم می رود؛ ولی در رم پیروانش او را نومید می کنند، و ناگهان سر از میلان در می آورد که در آنجا موفق به شنیدن مواعظ قدیس آمبروسیوس می شود (کتاب پنجم). به شدت تحت تأثیر این مواعظ قرار می گیرد، ولی مزاج تند و پرحرارتش گویی از روی واکنش او را مقهور می کند، به حوادث عشقی می کشاند و در وحشت اضطراب از مرگ می افکند (کتاب ششم). سرانجام پرتو نوری نمایان می شود؛ این پرتو نور هنوز مسیحیت نیست بلکه چیزی است که می توان گفت گام نخست به سوی آن، یعنی فلسفه نوافلاطونی است.

اعترافات آگوستینوس

آوگوستینوس از نوافلاطونیان تصور خدایی غیر جسمانی و بی حد و بی صورت را می آموزد. با همه تازگی‌ای که این مفهوم دارد، او آشکارا دو برداشت را از هم باز می شناسد: نوافلاطونیان به تصور خدا دست می یابند، اما نه به عشق به او؛ تجرید او را ادراک می کنند ولی نه ذات رحمت بی نهایت او را (کتاب هفتم). با این کلمه سد می شکند؛ تخیل جوشان او از صورت خیالی می رهد و موفق می شود که خود را تا به الوهیت برکشد، و با جهش عرفانی اندک اندک خود را تصفیه می کند و ضرورتاً به شهود می رسد. آوگوستینوس در طی یک بحران روحی صدایی می شنود: «بردار و بخوان!» کتاب عهد جدیدی را باز می کند، فقره ای از رساله به رومیان نوری به دل او می تاباند؛ آنگاه او به سوی مادرش، قدیسه مونیکا، که همواره خواهان گروش او بوده است، می رود و در آغوش او آرامش می یابد. این آخرین صفحات کتاب هشتم و همۀ صفحات کتاب نهم همواره روی در عروج دارد و به این ترتیب تمهیدی است برای کتاب های دهم و یازدهم که در آنها نویسنده از گفتگوی عرفانی با مادرش و خلسه اش و مرگ او سخن می گوید: این صفحات در زمره زیباترین ادبیات عرفانی به شمار می آید.

در کتاب دهم، بخشی از این اثر آغاز می شود که با تحليل مسئله شناسایی بیش از همه جنبه تفکر نظری دارد؛ خدا را نمی توان با شناسایی عقلانی دریافت، که منشأ آن در حواس است و بنابراین نمی تواند جـز بـر اشیای واقع در زمان و مکان اعمال شود. در حقیقت، خدا (کتاب یازدهم) بیرون از زمان است: زمان واقعیت ندارد، عملی ذهنی است، نوعی گسترش ذهن است که از سه «لاوجود» تشکیل شده است: گذشته که دیگر نیست، آینده که هنوز نیست و حال که با همه کوچکی اش همواره از گذشته و آینده ساخته می شود. جز ابدیت که ما می توانیم آن را به صورت زمان حالی دایمی تصور کنیم، چیزی واقعی وجود ندارد؛ و خدا در ابدیت است.

اعترافات آگوستینوس

کتاب دوازدهم در نوشته های مقدس قدیم ظهور این حقایق را جستجو می کند: در واقع، کتاب های مقدس حقیقت را از طریق مجموعه نمادهایی عام و شامل که قابل دسترس برای همگان است می شناساند؛ مردمان ساده حقیقت را در این کتاب ها در اشکال ابتدایی آنها در می یابند؛ عالمان جوهر عمیق آن را کشف می کنند. ولی چگونه برای انسان که در زمان است ممکن است که خدا را که در ابدیت است بشناسد؟ کتاب سیزدهم به این سؤال چنین پاسخ می دهد: شناسایی خدا در نزد انسان، در سه چیز متیقن جدایی ناپذیر، فطری است و این سه چیز متیقن عبارت اند از: بودن، دانستن و خواستن. انسان نمی تواند شک کند در اینکه هست، می داند که هست و می خواهد که باشد؛ و اما این سه چیز متيقن عيناً نمادهای تثلیث اند که فطری انسان اند: وجود مطلق (پدر)، دانش مطلق (پسر)، اراده مطلق خیر (روح القدس). کتاب در تأمل درباره همه خلقت در پرتو این حقیقت پایان می یابد.

اعترافات که در جریان یکی از مهیج ترین دوران‌های تاریخ بشر نوشته شده است مبنای همه اندیشه امروزی را تشکیل می دهد. این کتاب حماسه ای واقعی از گروش به مسیحیت است، که در تألم درونی یک انسان خلاصه شده است، تألمی که در آن همه عناصر انفعالی و نظری چنین تجربه ای بیان می شود. در ادبیات همه زمانها، اندک اند آثاری که مانند این اثر در وحدت خلل ناپذیر خود تحول تجربه ای درونی و در عین حال تجربه ای مذهبی و انسانی را به خوبی نشان دهند.

منبع: فرهنگ آثار (جلد اول)

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید