قابل توجهترین اثر تقی مدرسی، رمان کوتاه “یكليا و تنهایی او” است. نخستین علتی که برای محبوبیت این رمان به ذهن میرسد، ساختمان محکم و نثر زیبا و توصیفی آن است. نثری شاعرانه و عاطفی که شخصیتها و موقعیتها را با توصیفهایی احساساتی و رنگین تصویر میکند. نثری شبه کلاسیک و خوشآهنگی که با قطعههای تابلو مانندش، خوانندگان بیزار از نوشتههای سطحی را جذب کرد؛ خوانندگانی که سنگینی یأس دوران را با خواندن صحنههای عاشقانۀ رمان، که عطری کهن از آنها برمیخاست، به فراموشی میسپردند.
مدرسی برای بیان مضمون تاریخی – فلسفی خود به نثری کهنهنما و غریب احتیاج داشت؛ پس، به جایی که مضمون را گرفته بود – به تورات – روی آورد و روال روایتی عتیق کتاب مقدس را به کار گرفت. البته پیش از او نویسندگانی چون طبری از اسطورهها و نثر توراتی برای بیان مسائل اجتماعی استفاده کرده بودند. اما مدرسی زبان تورات را که با آن یهوه – خدای خشم و انتقام، نه محبت و بخشش ۔ حقایق «ابدی» را بر مردم آشکار کرده است، برای بیان مسائل کلی بشری به کار گرفت. بدین ترتیب، او برای بیان مضمون داستان خود، فرمی مناسب یافت.
اسطورهها هنگام بازسازی، به اقتضای زمانه، معانی جدیدی مییابند و تعبير مضامین مختلف زندگی را عهدهدار میشوند و به طورکلی رنگ عواطف و آرزوهای حاکم بر محیط روشنفکری را میگیرند. در سالهای ۳۲ – ۱۳۲۰ بازسازی اسطورهها با هدف آوازهگری سیاسی صورت میگرفت، اما در سالهای ۴۱ – ۱۳۳۳ گرایش به اسطوره نوعی گریز رمانتیک از واقعیتها را بازتاب میداد.
روشنفکران که آرمانهایشان را بر باد رفته میدیدند، دچار سردرگمی فکری شدند. دیگر به هیچ ارزشی باور نداشتند. بیهدف بودند و چون در راه آرمانهای ادعاییشان تلاشی جدی نکرده بودند، احساس سرخوردگی میکردند. این همه، سبب بیزاری از خود و زمانه میشد. از این رو احساس ناامنی و تنهایی بر ادبیات این سالها سایه میافکند و گریز به رویاها، افسانهها و خاطرات کودکی (برآوردن آرزوهای بر باد رفته در خیال) عمومیت مییابد. در واقع، این نسل گریزان، ضمن بیزاری از وضع موجود میکوشد به طریقی با آن کنار بیاید. اختناق حاکم بر جامعه، و فردگرایی ریشهای خودش، او را به بیمسئولیتی و لذتجویی فرا میخواند. گروهی از روشنفکران نیز با دادن جنبهای اسطورهای به دردهایی که نتیجۀ وضعیت اجتماعی – تاریخی خاصی است، به آنها کلیت میبخشند، آنها را در عرفان میپیچند و دردهای ازلی و ابدی بشر میپندارند.
يكليا و تنهایی او اثری نمونه از این دست است. مدرسی به افسانهای توراتی پناه میبرد تا زیبایی و شوری را که در زمانه نیست، در زمان و فرهنگی از دست رفته بیابد. و درد زمانه – ترس و انزوا ۔ را جاودانگی بخشد؛ و به فنای عشق و دوست داشتن، خصلتی فرازمانی – مکانی دهد.
آنچه بوده است همان است که خواهد بود. آنچه شده است همان است که خواهد شد و زیر آفتاب هیچ چیز تازهیی نیست.
مدرسی سیر تاریخ را قانونمند نمیبیند و آن را توالی حوادث تکرارشونده میداند. پس، کهن و معاصر را به هم میپیوندد و بیهودگی «کتاب جامعه» (بخشی از کتاب مقدس) را با پوچی جدید در بافتی عرفانی گره میزند. این نتیجهگیری غیرتاریخی، انعکاس جنبش شکست خوردهای است که هیچ تغییر مثبتی را در زندگی انسانها باعث نشد.
نویسنده با پناه جستن در اساطیر توراتی نوحهسرای سرنوشت محتوم و بیروزن انسان میشود. روشنفکر سرخورده که نمیتواند در امور اجتماعی مداخله کند، تنها راه نجات از تنهایی و انزوا را تسلیم شدن به عشق و زیبایی کهن میداند (مثل هدایت در بوف کور).
یكليا، دختر پادشاه اسرائیل، نیز چنین کرده است: او برای فرار از تنهایی چارهناپذير خویش، عاشق چوپان پدرش شده است. اما مصیبت در هیأت قوانین اجتماع فرا رسیده و او را درهم شکسته است. يكليا به این نکته پی برده است که نمیتواند طبق تمایل قلبی خود زندگی کند. یكليا از اورشلیم طرد گشته و اینک در شبی تیره در بیابانی پهناور -که تنهایی او را دو چندان مینمایاند- در کنار رود باستانی «ابانه» پرسه میزند. شیطان به شکل چوپانی پیر بر او ظاهر میشود و با یکدیگر به گفتگو درباره ماجرای يكليا و ارتباط دادن آن به وضع بشری میپردازند و از اینجا داستان اصلی کتاب، درگیری یهوه و شيطان، شروع میشود.
در نوشتههای باستانی، شیطان با وسوسههای خود ارواح انسانها را میفریبد، اما ادبیات جدید به او با دیدی دیگر مینگرد. شیطان داستان مدرسی، همچون ابلیس شلی و بایرون و بودلر، عصیانگر و سرکش است؛ آرزوها را بر میانگیزد و در عین حال، نهال ملال و نومیدی در دل آدمی مینشاند (شیطان داستان «قدرت تازه» ساعدی و ملکوت صادقی هم از این نوع است، همچنین میتوان رمان بیگانهای در دهکده نوشتۀ مارک تواین ترجمه دریابندری، کتاب هفته، ۱۳۴۰ را نام برد.) دفاع تلویحی از او، وسیلهای است برای ابراز نارضایتی مذهبی که البته به معنای الحاد نیست و بیشتر عصیانی عرفانی در برابر سرنوشت تلخ است.
یكليا به دلیل شرایط زندگیاش در چنین وضعیتی قرار نگرفته، او تمثیلی از بشر ذاتا تنها و مطرود است. ادبیات واقعگرا، تنهایی را به عنوان خصیصهای ویژۀ شرایطی مشخص مجسم میکند، اما واقعگریزان آن را وضع ذاتی و ابدی بشر مینمایانند. مدرسی برای تأکید بر این نکته، داستان «میکاه شاد» را که سرنوشتی چون سرنوشت یكلیا دارد، از زبان ابلیس باز میگوید:
در زمانهای دور، میکاه شاه تحت حمایت یهوه با نیکبختی پر اورشلیم فرمان میراند. مدرسی با تصویرهایی زیبا و آرامبخش، هیأتی کمال مطلوب به گذشته میبخشد. عازار، پسر ميكاه، از جنگی پیروزمندانه باز میگردد و ضمن غنائم جنگی، زنی به همراه میآورد به نام تامار؛ زن افسونگری که هیچ یک از سپاهیان و اطرافیان شاه نمیتوانند در برابرش مقاومت کنند. شاه نیز مجذوب او میشود، اما چون کاهنان تامار را فرستادۀ شیطان میدانند، به حکم وظیفه و قراردادهای سنتی، او را به شهر خدا راه نمیدهند. از این پس، در درون میکاه جنگی سهمناک بین هوسهای شخصی و احساس وظیفه در میگیرد. مدرسی درگیری درونی نفس او را با تغزلی عاشقانه مجسم میکند. عسابا، پسر عموی شاه (که برداشتی از تیپ دون ژوان است و جلوه دیگری از شیطان را نمایش میدهد)، او را به پیروی از تمایلات طبیعی و غریزی خود فرا میخواند. عسایا رمانتیک تقوا ستیز است که از قراردادهای متداول اطراف خود بیزاری میجوید و از شور مطلق، بازگشت به طبیعت و رهایی غریزه از قید تمام محدودیتها، پیروی میکند. این طبیعتگرای بیاعتقاد، در تغییر ارادۀ میکاه نقش مهمی ایفا میکند. او معتقد است: غریزه خودمختار است و یهوه و خود شخص بر آن سلطهای ندارند (و این یعنی آشتی کتاب مقدس و فروید در اثر مدرسی). آنچه عسابا بر آن تأکید میکند – آزادی جنسی و پیروی از خواهشهای نفس و تمایلات طبیعی – حرف دل روشنفکران نسل شکست نیز هست. همین امر شاید یکی از علتهای موفقیت رمان باشد، زیرا به مساله مورد علاقۀ زمانه، جوابی رنگین داده و به عنوان یکی از روشنکنندهترین راهنماهای احساسات روشنفکران سرخورده و وحشتزدۀ ایرانی در سالهای شکست در آمده است.
میکاه عاقبت به هوسهایش گردن مینهد و تامار را به قصر خود میآورد. یهوه با نزول توفان و وبا بر اورشلیم، خشم خود را آشکار میکند. شاه بیاعتنا به استغاثههای مردم، به عشقبازی با تامار مشغول میشود. مدرسی شوریدهترین توصیفها را از عشق و هوس به دست میدهد. میکاه نیز، چون یكلیا، میکوشد به کمک عشق بر تنهایی خود غلبه کند، اما مورد خشم یهوه قرار میگیرد. از عشق خود دست میشوید و اسیر تنهایی جاودانه میشود. به یهوه پناه میبرد، اما برای او که عشق زمینی را تجربه کرده، هر کوششی برای تماس دوباره با ابدیت به شکست میانجامد. پس، همچون یكليا، برای ابد نظارهگر رنج خویش میشود.
داستان خود را با نوعی آزادمنشی که در خور شور جوانی است، بیان میکند، اما با آوردن آيهها و اساطیر کتاب مقدس میکوشد از حوزه تورات بیرون نیاید؛ زیرا مسائلی که میخواهد مطرح کند (گناه، تنهایی، خشم یهوه، عشق و…) مسائلی ابدی هستند و زمان وقوعشان چندان فرقی نمیکند. مدرسی با توصیفهای نوستالژیک، اشتیاق خود را نسبت به جنگها و عشقهای شاهان و سرداران دلیر و زنان افسونگر نشان میدهد. آنچه به تابلوهای زیبای کتاب لطمه میزند و حرکت داستان را مختل میکند، فلسفهبافیهای خستهکنندهای است که نویسنده جوان با الهام از تورات نوشته است و کلا جنبهای روشنفکرانه دارند. فلسفهبافی توراتی این رمان، نویسندگان بسیاری را به تقليد وامیدارد.
شخصیتهای رمان جامعیت آدمهای واقعی را ندارند. نویسنده فقط جنبهای از روحیۀ آنها (تنهایی) را بسط داده است. جدال درونی شخصیتها هم، که هنرمندانه ترسیم میشود، برای برجستهتر کردن همین جنبه است. در واقع، شخصیتهای رمانتیک و فیلسوفمآب رمان، زندگی مستقلی ندارند و بیانگر حرفهای نویسندهاند. با این همه، در چهارچوب زمانی و مکانی کتاب قابل قبولاند و تلاش مدرسی برای نشان دادن درون پر از غوغا و درگیری آنها ارزشمند است.
منبع: صد سال داستان نویسی ایران/ حسن میر عابدینی/ جلد اول/ نشر چشمه