اسرار گنج دره جنی | ابراهیم گلستان

0
466
کتاب اسرار گنج دره جنی

اسرار گنج دره جنی (۱۳۵۳) رمانی است رئالیستی از ابراهیم گلستان و در ۲۳۳ صفحه. وقایع کتاب در سال های بعد از ۱۳۴۰ و در دهی در کوهپایه های البرز، نزدیک تهران در جریان است. شخصیت های مهم کتاب عبارتند از رضا مرد دهاتی، زرگر، زن زرگر، کلفت زرگر، كدخدا، زینل پور: معلم ده و ژاندارم

خلاصه کتاب اسرار گنج دره جنی

با مطالعه این بخش، قسمتی از کتاب برایتان آشکار خواهد شد.

رضا، کشاورز جوان در حین شخم زدن زمین خود، در شیب تپه ای، به تصادف به گنجینه ای از اشیاء قدیمی بر می خورد. ذوق زده به خانه می رود و در هیجان دستیابی به گنج، بی آنکه حتی به زنش بگوید، گاوش را به شکرانه می کشد. زن و اهالی ده رفتار او را نشانه دیوانگی می دانند. زن قهر می کند و به خانه برادر خود می رود. مرد مدتی از ده می رود و هر از چندگاه، تکه ای از اشیاء طلای عتیقه را به شهر می برد و به مرد زرگری می فروشد.

کتاب اسرار گنج دره جنی

 رفت و آمدهای پیاپی مرد به شهر، سوءظن صاحب قهوه خانه سر راه را بر می انگیزد و چون قهوه چی با پرس و جو از او، راه به جایی نمی برد، خود چندین بار به ده می رود تا در مورد او تحقیق کند. رفت و آمدهای قهوه چی به ده ،مایه سوءظن شاگرد قهوه چی می شود و به گمان اینکه قهوه چی در کار قاچاق مواد مخدر است، موضوع را با ژاندارم پاسگاه در میان می گذارد و ژاندارم از سر وظیفه شناسی در پی یافتن سرنخی از فعالیت های قهوه چی به ده می رود و مشغول تحقیق می شود؛ اما این کار ژاندارم به نوبه خود باعث بدگمانی کدخدا می شود که خود به طور پنهانی جنگل های اطراف را می سوزاند و تبدیل به زغال می کند.

کتاب اسرار گنج دره جنی

شرح و تفسیر اسرار گنج درۀ جنّی

رمان «اسرار گنج درۀ جنّی» مانند همه داستان های واقع گرای نمادین دارای دو لایه بیرونی و درونی است. لایه بیرونی، داستانی اخلاقی و فکاهی است که به نظر می رسد براساس ضرب المثل «مال بادآورده را باد می برد» نوشته شده است. در این داستان، همچون همه داستان های اخلاقی، حوادث طوری ترتیب یافته است که به نتیجه مورد نظر منجر شود و از آنجا که فکاهی است از مایه های مبالغه و اغراق بهره فراوان دارد. اما در لایه درونی رمان، می توان تصویری (با نگاهی از سر تمسخر، نه دلسوزی و درد) از اوضاع و احوال حکومت ایران در سال های دهه ۱۳۴۰ (بعد از انقلاب سفید) یافت. سال هایی که درآمد سرشار حاصل از افزایش قیمت نفت و رونق اقتصادی کوتاه مدت، دست اندرکاران حکومت را ذوق زده و مبهوت کرده بود و آن ها را به بریز و بپاش ها و خرج های کلان و برپاداشتن جشن های مجلل وا می داشت.
هجوم سیل محصولات مدرن به دهکده ای که از ضروریات اولیه زندگی بی نصیب است و تصویر مضحک وجود این اشیاء تجملی و بی مصرف در فضای خانه مخروبه مرد کشاورز، بازسازی سریع خانه برای متناسب کردن آن با این اشیاء و سرانجام تخریب بستان سیب و بِه و برپا کردن کاخی عظیم در فضایی محصور با سیم های خاردار (که به آن رنگ سفید می زنند) جشن عظیم و پرسروصدایی که اهالی ده در آن شرکت نمی کنند، همه اشاره هایی کم و بیش آشکار به انقلاب سفید و به اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی و سیاسی آن سال ها دارد.

کتاب اسرار گنج دره جنی
در این رمان به راحتی می توان در آدم هایی همچون زینال پور (معلم ده) که بنا به خواست دهاتی تازه به دوران رسیده، اسم (هویت) خود را عوض می کند، دوست نقاش او که کار تزیین کاخ را به عهده می گیرد و با کمال خونسردی عمل خود را توجیه می کند (و بعد از فروریختن کاخ، زیرکانه به همه چیز می خندد.) روشنفکران و هنرمندان وابسته به حکومت آن دوره را بازشناخت و تصویر مسخره آمیز (اگرچه وارونه) ارتش شاهنشاهی را در ژاندارمی که تا آخرین لحظه زندگی درباره میهن و حفظ میراث ملی سخنرانی می کند، بازیافت. همچنان که تعبیر نویسنده را از مبارزه جوانان بر ضد حکومت وقت، در عمل شاشیدن بیهوده آنان بر مصالح ساختمانی کاخ، تشخیص داد. کاخی که سرانجام بر اثر انفجاری که برای جاده سازی انجام می گیرد، فرو می ریزد.
رمان «اسرار گنج دره جنی» با زاویه دید بیرونی به شیوه دانای کل روایت می شود.

از متن کتاب…
پتک محکم فرود میامد، و پایه ها کم کم فرو می رفت. با اره و تبر به جان کُنده های باغ میوه افتادند. گاهی دندانه های اره در طراوت ساق نهال های جوان گیر می کردند، اما به اره زور که می دادند آخر دوباره راه می افتاد و می برید تا نهال می افتاد. قد نهال را به تبر نیمه می کردند؛ نوک نهال را به دم داس تیز می کردند، بعد آن ها را دوباره می بردند در دور صفه برهنه که چندی پیش بستان بود با ضربه های پتک توی خاک می کردند. وقتی صف دراز حلقه وار تیرهای فرورفته در زمین به هم رسید، طفلک جوانک جویای نام در جهان هنر پیش مرد آمد گفت «قربان، چوبا که برای بستن بند چراغونی، برای کاغذای رنگی، گفتین درس کنیم انگار یه خورده ای کوتا هسن.» مرد بالای تپه تماشای پیش رفتن کار بنای خانه نوساز را می کرد، مانند عاقلی که به احمق نظر کند نگاهش کرد، سر جنباند گفت «کاغذ رنگی، چراغونی، ها؟»

منبع: رمانهای معاصر فارسی / میمنت میرصادقی/ نشر نیلوفر

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید