شخصیت های کتاب “کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد”
قهرمان داستان کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد سرهنگ بازنشسته بی پولی است که در جنگ هزار روزه (۱۸۹۹ – ۱۹۰۲) شرکت داشته است و اکنون در یک دهکده گرم و پر باران کلمبیا زندگی میکند. سرهنگ که از حسن خلق دائم و خوشبینی سادهلوحانه و تقریباً بچه گانه برخوردار است با همسر تلخکامش که از بیماری آسم رنج میبرد و واقعبینی تمام عیار است تضادی چشمگیر دارد. سرهنگ که در جامعه مظهر صداقت است با دوستش، “دون ساباس” نیز تقابل دارد. دون ساباس با فعالیت های مشکوک و زد و بندهای سیاسی ثروتمندترین شهروند دهکده است. از جمله شخصیتهای دیگری که جسورانه تنظیم شده اند یکی پدر آنخل است که کار عمده اش، اعمال سانسور سینمایی است. دیگر یک وکیل تنبل که در استخدام سرهنگ است تا پرداخت حقوق بازنشستگی او را تسریع کند و سرانجام پزشکی محلی که دوست سرهنگ است و از یاران گروه مقاومت زیرزمینی است که اعلامیههای سیاسی پخش میکند.
خلاصه کتاب “کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد”
دو نماد امید در زندگی یکنواخت سرهنگ یکی انتظار دیرین اوست برای وصول چک بازنشستگی که موجب میشود هر جمعه به استقبال کشتی پست برود، و دیگری خروس جنگی میراث پسر متوفی اش آگوستین. سرهنگ اطمینان دارد خروس برنده مسابقه مهمی خواهد شد و خواهد توانست صورتحساب روز افزون خریدهای نسیه اش از بقالی را بپردازد و بام خانه اش را که چکه میکند تعمیر کند. خوشبینی باطنی سرهنگ به گونه ای استعاری وقتی موکّد میشود که او چتری بید خورده را، که زنش سالها پیش در یک لاتاری برده است، تصادفاً پیدا می کند. بر خلاف غرولند زنش که می گوید همه چیز از جمله خود آنها، دارند زنده زنده می گندند سرهنگ چتر را باز می کند و از میان شبکه میله های آهنین آن آسمان را می نگرد و میگوید که اکنون آن چتر فقط به درد شمارش ستاره ها می خورد.
چون خروس جنگی متعلق به آگوستین بوده و آگوستین به دلیل یاغی گری کشته شده است زمان داستان دوران خشونت در ۱۹۵۶ است و چون تمامی اهالی دهکده میخواهند در مسابقه قریب الوقوع روی آن خروس شرط بندی کنند، سرهنگ، بر خلاف توصیههای زنش از فروش خروس به دون ساباس امتناع می ورزد. طولی نمی کشد که پیروزی خروس در یک مسابقه پرهیجان موجب وحدت شهروندان در مقابل حکومت دیکتاتوری میگردد و سرهنگ را در تصمیمش برای نگه داشتن خروس مصمم تر میکند.
در صحنه پایانی و فراموش نشدنی سرهنگ مبدل به قهرمان عجیبی می شود که اندامی شکننده و روحیه ای قوی دارد و مانند سیسوفوس معنای هستی را در تلاش برای مقابله با سختیها و دشمنان در دشوارترین شرایط میبیند.
شباهت شخصیت سرهنگ و گارسیا مارکز
سرزندگی تصویر سرهنگ شاید مربوط به این واقعیت باشد که گارسیا مارکز او را از روی الگوی پدربزرگ محبوبش ترسیم کرده است اما این کتاب تحت شرایطی نوشته شد که آن نیز به نوبه خود مهم و قابل اعتناست به این معنی که در آن هنگام نویسنده خود نیز در یک اتاق زیر شیروانی در پاریس زندگی میکرد و مانند سرهنگ با بودجه ناچیز به دشواری روزگار می گذرند.
منابع الهام گارسیا مارکز در “کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد”
اگر توفان برگ به شدت متاثر از فاکنر است در مقابل، “کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد” بازتابی از سبک صریح و پوست کنده ی همینگوی از ژرف نگری های روانشناسانه بیشتر از طریق توصیف بی پرده صحنه عرضه میشود، نه با کندوکاو در گذشته یا زندگی درونی شخصیت ها توسط یک دانای کل؛ و نتیجه تصویری زنده و روشن از واقعیت بصری است.
درونمایه کتاب “کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد”
“کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد” را یک رمان سیاسی دانسته اند و به راستی اشارات زیرکانه اش به «دوران خشونت» _مانند ساعت منع عبور و مرور شبانه اعلامیه های زیرزمینی سانسور مطبوعات_ حال و هوایی آکنده از تنش سیاسی به وجود میآورد.
به هر حال تحسین یکپارچه منتقدان از این رمان کوتاه شهودی بیش از هرچیز تصدیق مهارت و ذوق سلیم گارسیا مارکز در ترسیم شخصیتی دوست داشتنی بود که بذله گویی و عزم راسخش برای زنده ماندن روشنایی بخش بافت ادبی تیره و تاریکی است.
بهترین ترجمه کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد
تا کنون سه ترجمه از این کتاب در بازار نشر ایران به چاپ رسیده است که به نظر می رشد تنها ترجمه قابل اتکا، ترجمه کاوه میرعباسی با عنوان “کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد” باشد که توسط انتشارات کتابسرای نیک به چاپ رسیده است.